۲۸۷۳.الطبقات الكبرىـ به نقل از حُباب بن موسى، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش، از امام زين العابدين عليه السلام ـ: ما را از كوفه به نزد يزيد ، منتقل كردند و راه هاى كوفه پر از جمعيت بود كه [به كاروان ما ]مى گريستند! پاسى از شبْ گذشته بود و به جهت ازدحام جمعيت، آنها نمى توانستند ما را عبور دهند . گفتم: اينان ، ما را كُشتند و اكنون گريه مى كنند؟!
۲۸۷۴.الأمالى ، مفيدـ به نقل از حذلم بن ستير ـ: در محرّم سال ۶۱ ، به كربلا آمدم، هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا بر گردانده مى شد و سپاهيانى آنان را احاطه كرده بودند. مردم براى تماشا آمده بودند و هنگامى كه آنان بر شتران بى جهاز برده مى شدند، زنان كوفه گريه و مرثيه سر دادند.
از على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام شنيدم كه با صدايى گرفته ـ در حالى كه بيمارى، ناتوانش كرده بود و در گردنش غُل بود و دستش به گردنش بسته بود ـ مى فرمود : «اين زنان مى گريند ! پس ما را چه كسى كشته ؟!» .
۲۸۷۵.الأمالى ، مفيدـ به نقل از حَذلَم بن سَتير ـ: زينب دختر على عليه السلام را ديدم و زنى باحياتر و سخنورتر از او نديده بودم . گويى او از زبان امير مؤمنان عليه السلام سخن مى گويد. زينب به مردم اشاره كرد كه : خاموش باشيد.
نَفَس ها حبس شد و صداها آرام گرفت و زينب عليهاالسلام گفت: ستايش ، از آنِ خداست، و درود بر پيامبر خدا ! امّا بعد، اى كوفيان ! اى اهل نيرنگ و خوارى... ! آيا گريه مى كنيد؟ به خدا، زياد گريه كنيد و كم بخنديد. به ننگ و عار آن رسيديد و پليدى اش هرگز از شما شسته نخواهد شد...» .
آن گاه خاموش شد. مردم را ديدم كه حيرت زده، دستشان را [از شدّت گريه]، بر دهانشان داشتند و پيرمردى را ديدم كه گريه مى كرد ، تا جايى كه ريشش از گريه ، تر شده بود و مى گفت:
پيرانشان ، بهترين پيران اند و نسلشان ،اگر نسل ها را بشمارند، نه محروم مى شوند و نه خوار .