ر. ك : ج ۸ ص ۲۷۱ (بخش نهم / فصل هفتم / خاندان پيامبر صل الله عليه وآله در مجلس يزيد) و ص ۳۵۹ (فصل هشتم / روى گرداندن مردم از يزيد) .
ب ـ گريه عمر بن سعد
۲۸۶۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد اللّه بن عمّار بن عبد يَغوث ـ: هنگامى كه زينب ، دختر فاطمه عليهاالسلام و خواهر حسين عليه السلام ، بيرون آمد، گويى مى ديدم كه گوشواره هايش ميان گوش ها و گردنش در حركت بودند و مى گفت: اى كاش آسمان بر زمين مى افتاد!
عمر بن سعد به حسين عليه السلام نزديك شده بود . زينب گفت: اى عمر بن سعد ! آيا ابا عبد اللّه كشته مى شود و تو ايستاده اى و نگاه مى كنى ؟!
گويى من اينك مى بينم كه اشك هاى عمر [بن سعد] بر گونه ها و ريشش جارى است. او صورتش را از زينب برگرداند.
ج ـ گريه سپاه عمر بن سعد
۲۸۶۸.مثير الأحزانـ به نقل از حُمَيد بن مسلم ـ: امام حسين عليه السلام وقتى ديد كه از گروه و يارانش جز اندكى نمانده اند، ايستاد و صدا كرد: «آيا مدافعى براى حرم پيامبر خدا هست؟ آيا يگانه پرستى وجود دارد؟ آيا كمك كننده اى هست؟ آيا ياورى هست؟
مردم ، صدا به شيون ، بلند كردند.
۲۸۶۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى ـ: هر حادثه اى را از ياد ببرم، سخن زينب دختر فاطمه عليهاالسلامرا فراموش نمى كنم، آن زمان كه از كنار حسينِ بر خاك افتاده گذشت، كه مى گفت: «وا محمّدا ! وا محمّدا ! درود فرشتگان آسمان ، بر تو ! اين ، حسين عليه السلام است كه در بيابانْ افتاده، آغشته به خون و قطعه قطعه شده است و ـ وا محمّدا ـ اينان ، دختران اسير تو اند و ذرّيه كشته شده تو اند كه باد صبا بر آنها مى وزد».
به خدا سوگند، او، دشمن و دوست را گرياند.