زيارت يازدهم
۳۲۲۸.مصباح الزائر :زيارت چهارم و مختصرى كه مولايمان حسين ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ ، با آن ، زيارت مى شود :
روايت شده مردى كه شكل و شمايل باديه نشينان را داشت ، به سوى قبر حسين عليه السلام آمد و مَركبش را نزديك سايه بان نشانْد و پياده شد . سپس با آرامش و وقار ، به سوى ضريح رفت تا آن كه بر درِ سايه بان ايستاد و آن گاه ، با دستش به سوى ضريح ، اشاره كرد و گفت :
سلام بر تو ، اى ولىّ و حجّت خدا ؛ سلامِ كسى كه در [ مصائب ] تو ، تسليم خداوند است ، و كار را به خدا و تو ، واگذار كرده است و اُمورى را كه خدا در باره مردم و خود به تو سپرده ، پاس مى دارد .
تو ، حجّت بزرگ و كلمه سِتُرگ او ، برترين راه او ، حجّت او بر اهل دنيا ، و جانشين او در زمين و آسمان هاى بالا هستى . به زيارتت آمده ام ، در حالى كه نعمت هاى خدا را به ياد دارم . گناهم بزرگ است و تو از آن ، آگاهى . پس زُدودن آن را به عهده گير . خدا بر تو ، درود و سلامى فراوان فرستد !
آن گاه ، گونه اش را بر ضريح نهاد و گفت :
با اندوخته اى از گناه ، نزدت آمده ام و به آنها معترفم . پس شفيع من نزد خدا باش ، كه من بركَنده و جدا گشته از آن گناهان ، به اين جا آمده ام و از آنها ، به سوى خدا ، بيزارى مى جويم و به شما ـ اى خاندان محمّد ـ از اوّلين تا آخرينتان ، توسّل مى جويم . خداوند ، بر شما درود و سلام فرستد ، و بزرگ بدارد و عطاى فراوان دهد ، و رحمت و بركات خدا بر شما باد !
پس از آن ، ضريح را در سَمت قبله خود ، قرار داد و آن قدر نماز خواند كه شماره نكردم . آن گاه ، دعا و آمرزش خواهى و سجده كرد و پس از سجده ، گونه بر خاك ساييد . من ، خود را به او نزديك كردم و شنيدم كه در سجده اش مى گويد :
خداى من ! تو را قصد كرده ام و بر ولىّ تو و فرزند وليّت ، ميهمان شده ام . در كوى تو ، فرود آمده ام و از كيفرت ، به عفوت پناه آورده ام . بر غربتم ، رحم كن و پوزشم را بپذير و توبه ام را قبول فرما و بازگشتم را نيكو كن ، با بصيرتى سپاس گزارى شده ، و نهان و آشكارى آمرزيده از هر گناه بزرگ و كوچكى .
خدايا ! بر گريه و زارى ام رحم كن و شفيع قرار دادن او را به سوى تو ، از من بپذير و حاجتم را با وسيله قرار دادن او نزد تو ، برآورده ساز و آن را نجات من از آتش و زشتى اين دنيا ، و زُداينده گناهانم و وزر و وبال آن ، قرار بده ، اى دانا به نهان ها و رازها !
خداى من ! سوار بر مَركب خوارى و با پوشش توبه و بعد از مدّتى دشوار و گذراندن شب و روزهاى فراوان ، به سوى امامان و اولياى خود آمده ام . پس مرا جزو خانواده ايشان بر انگيز و در زمره ايشان ، محشور كن ، روزى كه از قبر خود به سوى عرصه قيامت و جايگاه حساب آخرت ، فرا خوانده مى شوم .
سپس ، با گريه و زارى ، دو گونه خود را به خاك ماليد و ناليد و گفت :
اى صاحب شُكوه و جلال ! اى صاحب نيرو و نعمت ! مرا از تباهى كردار و گفتار ، رهايى ده و از روز بيم و هراس ، ايمن بدار .
آن گاه ، نشست و به آهستگى ، سخنانى گفت كه من نفهميدم . سپس ، برخاست و نزد سر حسين عليه السلام ايستاد و گفت :
سلام بر تو و بر آنان كه از تو پيروى كردند و در معركه ، كنار تو حضور يافتند و همراه تو به جنگ در آمدند . كاش من با شما بودم و به رستگارى بزرگى ، دست مى يافتم . به زيارتت آمده ام ، اى ولىّ خدا و پسر ولىّ او و نيز وصىّ پيامبر او ! من ، باز مى گردم ؛ امّا نه از سرِ ملالت يا نفرت . پس مرا به خاطر داشته باش .
پس از آن ، مرد عرب ، به سوى مَركبش باز گشت و بر آن ، سوار شد و رفت و نه من با او سخن گفتم و نه او با من ، سخن گفت .