۶ / ۶
جنگ با بيعت شكنان (ناكثين)
۳۸۰۵.الأمالى ، مفيدـ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ـ: چون اميرمؤمنان عليه السلام از مدينه به سوى بيعت شكنان در بصره حركت كرد ، در رَبَذه فرود آمد و چون از آن جا كوچ كرد ، عبد اللّه بن خليفه طايى كه در قُدَيد، فرود آمده بود ، او را ديد و اميرمؤمنان عليه السلام ، او را نزد خود آورد .
عبد اللّه به على عليه السلام گفت : ستايش ، خدايى كه حق را به اهلش باز گردانْد و آن را در جايگاه خود نهاد ؛ كسى را خوش بيايد يا نيايد . به خدا سوگند ، محمّد صلى الله عليه و آله را نيز خوش نداشتند و با او دشمنى كردند و جنگيدند و خدا هم نيرنگشان را گريبانگيرِ خودشان كرد و سختىِ روزگار را بر آنان قرار داد . به خدا سوگند ، همراه تو ، در هر جا و به خاطر حفظ [سنّت] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى جنگيم .
اميرمؤمنان عليه السلام به او ـ كه دوست و يار ايشان بود ـ خيرِ مقدم گفت و او را كنار خود نشاند و از [احوال] مردم پرسيد تا به ابو موسى اشعرى رسيد . عبد اللّه گفت : به خدا سوگند ، به او اعتماد ندارم و مطمئن نيستم كه اگر ياورى بيابد ، با تو مخالفت نورزد .
امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : «به خدا سوگند ، نزد من هم امين و خيرخواه نيست . كسانى كه پيش از من بودند ، شيفته او بودند و وى را حاكم و مسلّط بر مردم كردند و من ، خواستم كه او را بركنار كنم ؛ امّا [مالك] اشتر از من خواست كه او را باقى بدارم و با وجود آن كه او را خوش نداشتم ، باقى اش گذاشتم و او را تا تغيير دادنش در آينده ، تحملّ كردم» .
امام عليه السلام با عبد اللّه در همين سخن بودند كه گروه فراوانى از سوى كوهستانِ طَى، روى آوردند . امير مؤمنان فرمود : «ببينيد كه اين گروه، كيستند ؟» .
سواران ، به تاخت رفتند و طولى نكشيد كه باز گشتند و گفته شد : اينها [از] قبيله طَى هستند كه گوسفند و شتر و اسب برايت مى آورند و برخى از آنان ، هدايا و چيزهاى باارزشى برايت آورده اند و برخى ، اراده كوچ كردن همراه تو به سوى دشمنت را دارند .
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود : «خدا به [قبيله] طَى ، پاداش خير دهد . «خداوند ، مجاهدان را بر نشستگان، برترى و اجرى بزرگ، بخشيده است» » .
آنان چون به امام عليه السلام رسيدند ، سلام كردند . عبد اللّه بن خليفه گفت : به خدا سوگند، آنچه از آن گروه و زيبايىِ شكل آنها ديدم ، مرا شادمان كرد . سخن گفتند و خوب فهماندند . به خدا سوگند ، به چشم خود ، سخنورى بليغ تر از سخنران ايشان نديده ام .
عَدىّ بن حاتم طايى برخاست و پس از سپاس و ستايشِ خداوند گفت : امّا بعد ، من در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مسلمان شدم و همان روزگار نيز زكات دادم و پس از او با مرتدّان جنگيدم و هدفم از اين كارها [به دست آوردن] پاداش الهى بود و پاداش نيكوكار و پرهيزگار ، بر عهده خداست . به ما خبر رسيده كه مردمى از مكّه ، بيعت تو را شكسته و ستمكارانه با تو مخالفت كرده اند . ما نزد تو آمده ايم تا به حق ، يارى ات دهيم و ما در خدمت توييم . هر چه دوست دارى ، به ما فرمان بده .
سپس چنين سرود :
و ما پيش تر نيز خدا را يارى كرده ايمو تو به حق ، نزد ما آمده اى . پس به زودى، يارى مى شوى .
ما به تنهايى ، جاى همه مردم را برايت پُر مى كنيمو تو بدان از هر كس ديگرى سزاوارترى .
آن گاه امير مؤمنان فرمود : «خدا به [قبيله] شما ، از جانب اسلام و مسلمانان ، جزاى خير دهد كه از سرِ طاعت ، مسلمان شديد و با مرتدان جنگيديد و قصد كمك به مسلمانان را كرديد» .
سعيد بن عبيد بُحتُرى ، از بنى بُحتُر ، برخاست و گفت : اى امير مؤمنان ! برخى از مردم مى توانند آنچه در درون دارند ، بر زبان جارى كنند و برخى نمى توانند آنچه را در درون خويش مى يابند ، ابراز كنند . اگر به سختى اين كار را بكنند ، بر آنها سخت است و اگر درون را ابراز نكنند ، حزن و اندوه آنها را سخت فرا مى گيرد . به خدا سوگند ، من همه آنچه در درون دارم ، نمى توانم با زبانم ادا كنم ؛ امّا به خدا سوگند ، مى كوشم تا برايت آشكار كنم ، و كاميابى به دست خداست .
امّا من ، خيرخواه تو در نهان و آشكارم و در هر جا همراه تو با دشمنان مى جنگم و حقّى را براى تو مى بينم كه براى پيش تر از تو نمى ديدم و در اين روزگار نيز براى كس ديگرى نمى بينم ، به دليل فضيلت تو در اسلام و خويشاوندى ات با پيامبر صلى الله عليه و آله . هيچ گاه از تو جدا نمى شوم تا آن كه پيروز شوى و يا من در پيشگاهت بميرم .
امير مؤمنان فرمود : «خدايت بيامرزد ! زبانت آنچه را از [محبّت] ما در درون داشتى ، ابراز كرد و ما از خدا مى خواهيم كه عافيت را روزى ات كند و بهشت را پاداشت دهد» .
چند تن ديگر از آنها سخن گفتند ... . سپس ، امير مؤمنان ، حركت كرد و ششصد مرد از قبيله طَى به دنبالش حركت كردند تا آن كه در ذى قار فرود آمد ، در حالى كه [هفت صد مرد ديگر به وى پيوسته بودند و] هزار و سيصد نفر بودند .