۳۷۴۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از حارث بن كعب والبى ، از امام زين العابدين عليه السلام ـ: حسين عليه السلام ، خطاب به يحيى بن سعيد و عبد اللّه بن جعفر، هنگامى كه او را بر بيرون نرفتن [از مدينه] ، تشويق كردند، فرمود : «من ، خوابى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آن بود و در آن ، فرمانى يافتم كه بدان عمل مى كنم ، به زيان من يا به سود من باشد» .
به ايشان گفتند : چه خوابى بود ؟
فرمود : «آن را براى كسى نگفته ام و نخواهم گفت تا خدايم را ديدار كنم» .
ج ـ رؤياى امام عليه السلام در راه كربلا
۳۷۴۲.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام حركت كرد و ظهر به اتّفاق يارانش در ثَعلَبيه فرود آمدند . حسين عليه السلام سرش را [بر زمين] گذاشت و خوابش بُرد . سپس ، گريان، بيدار شد . فرزندش على بن حسين (على اكبر) عليه السلام به ايشان گفت : اى پدر! چرا مى گِريى ؟ خدا، چشمانت را گريان نكند !
حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم ! اين ، ساعتى است كه رؤيا در آن ، دروغ نيست . به تو مى گويم كه من ، لحظه اى به خواب رفتم و ديدم كه سوارى با اسب بر بالاى سرم ايستاد و گفت : اى حسين ! شما شتاب مى ورزيد و مرگ هايتان هم شما را به سوى بهشت ، سوق مى دهند . پس دانستم كه مرگمان را به ما خبر دادند» .
پسرش (على اكبر عليه السلام ) به ايشان گفت : اى پدر ! آيا ما بر حق نيستيم ؟
فرمود : «چرا ، اى پسر عزيزم ! سوگند به كسى كه بازگشتِ بندگان به سوى اوست [ ، چنين است] !» .
پس فرزندش على اكبر عليه السلام به ايشان گفت : در اين صورت ، از مرگ، باكى نداريم .
حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم ! خدا تو را جزاى خيرى دهد كه هيچ فرزندى را از جانب پدرش به سان آن ، جزا نداده باشد» .