۳۷۳۰.مثير الأحزان :حسين عليه السلام يارانش را گِرد آورد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : «امّا بعد: من ، نه يارانى وفادارتر و بهتر از ياران خود مى شناسم ، نه خاندانى پيوند برقرار كننده تر و نيكوكارتر از خاندانم . خداوند ، به همه شما از جانب من، جزاى خير دهد . بدانيد كه من به شما اذن دادم كه برويد . مُجازيد و حقّى بر گردن شما ندارم . اين ، شب است كه شما را پوشانده است . پس آن را مَركب خود كنيد» .
برادران و پسران حسين عليه السلام و پسران عبد اللّه بن جعفر به او گفتند : چرا چنين كنيم؟ براى اين كه پس از تو باقى بمانيم؟! خدا ، اين را از ما نبيند .
عبّاس عليه السلام ، برادرش ، آغازگر اين گونه سخنان بود و سايرين هم از او پيروى كردند . حسين عليه السلام به پسران مسلم بن عقيل فرمود : «كشته شدن مسلم، براى شما بس است . برويد كه من به شما اذن دادم» .
امّا آنان گفتند : به خدا سوگند ، نه! هرگز از تو جدا نمى شويم تا با شمشيرهايمان، از تو محافظت كنيم و پيشِ رويت كشته شويم.
۱۳ / ۲
وفاى عمرو بن قَرَظه انصارى
۳۷۳۱.الملهوف :عمرو بن قَرَظه انصارى ، جلو آمد و از امام حسين عليه السلام اجازه [ى به ميدان رفتن] خواست. امام عليه السلام اجازه داد. عمرو ، مانند مشتاقان به پاداش [الهى] جنگيد و در خدمت گزارى فرمان رواى آسمان ، بسى كوشيد تا آن كه گروه فراوانى از سپاه ابن زياد را كُشت و ميان استوارى و جهاد ، جمع كرد ، و تيرى به سوى حسين عليه السلام نمى آمد ، جز آن كه با دستش از ايشان در برابر آن ، محافظت مى كرد و شمشيرها را هم با خون خود [و زخمى شدن] دفع مى كرد .
به امام حسين عليه السلام آسيبى نرسيد تا آن كه زخم ها، عمرو را از پاى در آوردند . [آن گاه] به حسين عليه السلام رو كرد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! آيا وفا كردم؟
فرمود : «آرى . تو زودتر به بهشت مى روى . از جانب من به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سلام برسان و به او بگو كه من ، در پىِ تو مى آيم» .
سپس ، جنگيد تا به شهادت رسيد . خداوند ، از او خُشنود باد!