۱۱ / ۵
سخن امام عليه السلام با عمر بن سعد
۳۷۱۵.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمىـ به نقل از عبد اللّه بن حسن، در يادكرد حوادث عاشورا ـ: سپس امام عليه السلام فرمود : «عمر بن سعد كجاست ؟ او را برايم فرا بخوانيد » .
عمر را فرا خواندند ؛ ولى دوست نداشت كه به ديدار ايشان بيايد . امام عليه السلام به عمر فرمود : «تو مرا مى كُشى و مى پندارى كه آن بى نَسَب ، ۱ پسر بى نَسَب ديگر ، استاندارىِ سرزمين هاى رى و گرگان را به تو خواهد داد ؟! به خدا سوگند كه هرگز به كام خود ، نخواهى رسيد و اين ، حتمى و تمام شده است . هر چه مى خواهى ، بكن كه تو پس از من ، نه در دنيا شادمان خواهى بود ، نه در آخرت . گويى مى بينم كه سرت را بر نِى در كوفه نصب كرده اند و كودكان ، آن را هدف سنگ پرانى خود نموده اند» .
عمر بن سعد ، از سخن امام عليه السلام خشمناك شد و از ايشان، روى گردانْد و يارانش را ندا داد كه : منتظر چه هستيد ؟ همگى حمله كنيد كه يك لقمه است !
۳۷۱۶.الملهوفـ در يادكردِ حوادث عاشورا ـ: عمر بن سعد ، پيش آمد و به سوى سپاه امام حسين عليه السلام تير انداخت و گفت : نزد امير ، گواهى مى دهيد كه من ، نخستين تيرانداز بودم .
سپس ، تيرهاى جماعت، باريدن گرفت .
حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «خدايتان رحمت كند ! به سوى مرگ برخيزيد ؛ به سوى مرگى كه از آن ناگزيريم كه اين تيرها ، پيك هاى اين جماعت به سوى شمايند» .
پس ساعتى جنگيدند .