۷ / ۵
نامه هاى امام عليه السلام و معاويه به يكديگر
۳۶۸۰.أنساب الأشراف :معاويه به حسين بن على عليه السلام نوشت : «امّا بعد، خبر كارهايى از تو به من رسيده كه آنها را از تو بعيد مى دانم . اگر آن خبرها درست باشد ، با تو بر آنها موافقت نمى كنم . به جانم سوگند ، كسى كه به پيمان خود و عهد و ميثاق الهى وفا كند، سزاوار وفاست ؛ و اگر آنها درست نباشند ، تو در ميان مردم ، بيشترين سهم را از اين دارى و به بهره خود مى آغازى و به عهد خدا، وفا مى كنى . مرا به قطع پيوند و بدى با خود ، وادار مكن . اگر مرا انكار كنى، انكارت مى كنم و اگر به من نيرنگ بزنى ، به تو نيرنگ مى زنم . از شكستن اجتماع اين امّت و باز گرداندن آنها به فتنه، بپرهيز . تو مردم را تجربه كرده و آزموده اى و پدرت از تو برتر بود، و نظر كسانى كه به تو پناه مى آورند ، بر او گِرد آمده بود و گمان نمى برم آنچه براى پدرت نكردند ، براى تو بكنند . پس به فكر خود و دينت باش و «كسانى كه يقين ندارند، تو را سبُك نشمارند» .
حسين عليه السلام در پاسخ معاويه نوشت : «امّا بعد، نامه ات به من رسيد . نوشته بودى كه خبر كارهايى از من به تو رسيده كه دوست ندارى [گفته باشم] و اگر درست باشد ، با من بر آنها موافقت نمى كنى ، و جز خدا ، به نيكى ها ره نمى نمايد و به آنها موفّق نمى دارد .
امّا سخن چينى انجام شده براى تو را چاپلوسان سخن چينِ تفرقه افكنِ ميان جماعت كرده اند . من ، سرِ جنگ و مخالفت با تو را ندارم . سوگند به خدا، آن را وا نهاده ام و من ، از اين وا نهادن ، از خدا مى ترسم و گمان نمى كنم خداوند، از اين كه دشمنى با تو را كنار گذاشته ام ، و در باره تو و دوستان متجاوز ملحدت ـ كه حزب ظالمان و دار و دسته شيطان اند ـ ، در برابر خدا ، عذرى جز آنچه خود بپذيرد ، ندارم .
آيا تو حجر بن عدى و يارانش را به ستم و تجاوز نكشتى ؛ آنان كه نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعت ها را دهشتناك مى شِمُردند و از سرزنش هيچ سرزنشگرى در راه خدا نمى ترسيدند ؟ اين كشتار را پس از امان دادن به آنها ، با همه وثيقه ها و سوگندهاى غليظ و شديد ، انجام دادى .
آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق ، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نيستى كه عبادت ، فرسوده اش كرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟
آيا تو زياد بن سُميّه را كه بر بستر عبيد (برده ثقيف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندى، در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود : فرزند ، متعلّق به بستر است و براى زناكار ، سنگ است ؟ تو سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وا نهادى و به عمد ، با فرمان او مخالفت كردى و از سرِ تكذيب، هوس خود را دنبال كردى ، بى آن كه ره نمودى از جانب خدا داشته باشى . سپس ، زياد را بر كوفه و بصره، مسلّط كردى تا دستان مسلمانان را قطع كند و چشمان آنان را با ميله داغ ، بر كَنَد و به شاخه هاى نخل بياويزد . گويى تو از امّت نيستى و او هم از تو نيست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس بيگانه اى را جزو خاندان قومى حساب كند كه نسبش آن نيست، ملعون است .
آيا تو همان نيستى كه [زياد] ابن سميّه به تو نوشت : حَضْرَميان، بر دين على هستند ، و تو به او نوشتى : هر كس را كه بر دين على و انديشه اوست، بكُش ، و او هم به فرمان تو ، آنان را كُشت و مُثلِه كرد ؟ دين على عليه السلام دين محمّد صلى الله عليه و آله است كه بر سرِ آن با پدرت مى جنگيد ؛ كسى كه با بستن خود به [آيين] او، بر اين جايگاه نشسته اى و اگر او نبود، برترين شرف تو، زحمت ترتيب دادن دو سفر [زمستانى و تابستانى قريش] در طلب شراب بود.
گفته اى: به خودت و دين و امّت بينديش و اجتماع و اُلفت امّت را نشكن و مردم را به فتنه، باز نگردان . من ، فتنه اى بزرگ تر از فرمان روايىِ تو بر اين امّت نمى شناسم و براى خود و دينم ، رأيى برتر از جهاد با تو نمى دانم . اگر جهاد كنم ، [مايه] نزديكى من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهى است كه از فراوانىِ تقصيرم در آن ، از خدا، آمرزش مى طلبم و از خدا مى خواهم كه به درست ترين كار ، موفّقم بدارد.
امّا زيان نيرنگ تو با من، بيش از هر كس ديگر، به خودت مى رسد ؛ مانند همين كار تو با اين چند تنى كه آنان را كُشتى و مُثلِه شان نمودى ، با آن كه آنان ، در صلح با تو بودند و نه با تو جنگيده و نه پيمانت را شكسته بودند و فقط ، از چيزى ترسيدى كه اگر هم آنان را نمى كُشتى، پيش از اين مى مُردى يا آنان ، پيش از رسيدن به آن مى مُردند .
پس ، اى معاويه! قصاص را در پيشِ رو دارى . به حساب ، يقين داشته باش و بدان كه خدا ، نوشته اى دارد كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست ، جز آن كه آن را برشمرده است . خدا فراموش نمى كند دستگير كردن هايت را به خاطر بى اعتمادى و بدبينى، و كُشتن اوليا را به شُبهه و تهمت، و بيعت گرفتنت را از مردم براى پسرت ، آن جوانِ نابخرد، شرابخوار و سگباز !
جز اين نمى دانم كه خود را تباه كردى و دينت را هلاك نمودى و امانت نزد خود را خوردى و مردمت را فريفتى و جايگاهى از آتش، براى خود برگرفتى . پس «دور باد قوم ظالم از رحمت الهى» !».