۵ / ۵
تعداد امامان اهل بيت عليهم السلام
۳۶۱۹.كفاية الأثرـ به نقل از ابراهيم بن يزيد سَمّان ، از پدرش ، از امام حسين عليه السلام ـ: عربى باديه نشين بر پيامبر خدا در آمد و مى خواست مسلمان شود و مارمولكى داشت كه از صحرا صيد كرده و در آستين خود ، جاى داده بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، اسلام را بر آن باديه نشين، عرضه كرد .
او گفت : اى محمّد! به تو ايمان نمى آورم تا اين كه اين مارمولك ، به تو ايمان بياورد .
سپس، مارمولك را از آستينش پرتاب كرد . مارمولك، از مسجد بيرون پريد و گريخت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مارمولك ! من كيستم ؟» .
گفت : تو محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف هستى .
فرمود : «اى مارمولك ! چه كسى را مى پرستى ؟» .
گفت : كسى را مى پرستم كه دانه را آفريد و خلق را پديد آورد و ابراهيم را خليل خود گرفت و با موسى راز گفت و تو را ـ اى محمّد ـ برگزيد .
باديه نشين گفت : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و تو ، پيامبرِ برحقّ خدايى . پس اى پيامبر خدا! به من بگو آيا پيامبرى پس از تو هست ؟
فرمود : «نه . من ، آخرين پيامبرم ؛ امّا پس از من ، امامانى از نسل من هستند كه به عدالت ، قيام مى كنند و به عدد نقيبان بنى اسرائيل اند . نخستين آنها ، على بن ابى طالب است كه امام و جانشين پس از من است و نُه تن از امامان از پشتِ او هستند» و دستش را بر سينه من (حسين عليه السلام ) نهاد.
سپس افزود : «و نهمين آنان ، قائم است و در آخِرْزمان ، به دينْ قيام مى كند ، همان گونه كه من در اوّلْ زمان به آن قيام كردم» .
پس باديه نشين چنين سرود :
هان ، اى پيامبر خدا ! تو راستگويىپس بر مهدى و هادى ات (ره يافته و راه نمايت) مبارك باد!
دين حنيف را براى ما آوردىپس از آن كه طاغوت هايى همچون الاغ را مى پرستيديم.
اى بهترين برانگيخته و اى بهترين فرستادهبه سوى اِنس و جِن ! دعوتت را اجابت كرديم .
در زندگى و مرگ ، ميان همه مبارك باشىولادت و آمدنت مبارك باد!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مَرد بنى سُلَيمى ! آيا مالى دارى ؟» .
گفت : به آن كه تو را به نبوّت ، گرامى داشت و به رسالت ، اختصاص داد ، ميان چهار هزار خانه بنى سُلَيم ، فقيرتر از من نيست .
پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر ماده شترى سوار كرد و او نيز به سوى قومش باز گشت و ماجرا را بازگو كرد .
[برخى به طعنه] گفتند : عرب ، به طمع شتر ، اسلام آورد !
پس او بقيّه روز را در صُفّه ۱ ماند و چيزى نخورد و صبحِ فردا به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
اى مردى كه او را از دست نمى دهيم!تو پيامبرِ بر حقّ خدايى . اين را مى دانيم .
و دين تو ، اسلام ، دينى است كه آن را بزرگ مى داريمامّا با اسلام ، چيزى هم مى خواهيم كه بخوريم.
تو حقيقت را آوردى و [نيز] چيزى براى خوراندن .پيامبر صلى الله عليه و آله لبخندى زد و فرمود : «اى على ! نياز اين باديه نشين را بر آور» .
على عليه السلام او را به منزل فاطمه عليهاالسلام برد و سيرش كرد و ماده شترى و مقدار فراوانى خرما به او بخشيد .