۸ / ۳۳
در پاسخِ باديه نشين
۰.مردى باديه نشين (اَعرابى) ، وارد مسجد الحرام شد و در كنار حسن عليه السلام ـ كه عدّه اى گِردش را گرفته بودند ـ ايستاد. از يكى از حاضران پرسيد : اين مرد كيست ؟
او گفت : حسن بن على بن ابى طالب است .
باديه نشين گفت : من با همو كار دارم .
آن فرد به باديه نشين گفت : اى باديه نشين! با او چه كار دارى ؟
گفت : شنيده ام كه آنها فصيح سخن مى گويند و من ، بيابان ها ، دشت ها ، درّه ها و كوه ها را پيموده و آمده ام تا با او سخن بگويم و مشكلات زبان عربى را از او بپرسم .
همنشين حسن عليه السلام به وى گفت : اگر براى اين كار آمده اى ، از آن جوان ، شروع كن . سپس به حسين عليه السلام اشاره نمود .
او نزد حسين عليه السلام رفت و سلام كرد . [ايشان ، پاسخش را داد و] فرمود : «چه حاجتى دارى ؟» .
گفت : من از نزد هَرْقَل و جَعْلَل و اَيْنَم و هَمْهَم ۱ آمده ام .
حسين عليه السلام تبسّمى نمود و فرمود : «اى باديه نشين! سخنى گفتى كه جز عالمان ، آن را در نمى يابند » .
باديه نشين گفت : بيش از اين نيز مى گويم . آيا در اندازه سخن من مى توانى پاسخم دهى ؟
حسين عليه السلام فرمود : «آنچه مى خواهى ، بگو كه من ، پاسخت مى دهم» .
اعرابى گفت : من باديه نشينم و بيشتر سخنان من ، شعر است كه ديوان عرب (وسيله حفظ زبان عرب) است .
فرمود : «هر چه مى خواهى ، بگو . من ، پاسخ تو را خواهم داد» .
او شروع به سرودن شعر نمود و گفت :
دل من به سوى لهو و لعب مى شتابددر حالى كه با نشاط جوانى ، بدرود گفته است .
روزگار زيبايى كهدو سوى دامنش را مى كشيدم
خوشى هايى بود و لذّت هايىو چه نوشيدنى هايى در آن زمان بود !
هنگامى كه پيرىاطراف سرم را نيز سفيد كرد
و مرا ناگزير كردتا خضاب به كار ببرم
از خوش گذرانى ، دست كشيدهبساط آن را برچيدم .
روزگار ، شگفتى ها داردبراى كسى كه هر دو حالت را تجربه كند .
پس هر گاه انسان خردمندو صاحبْ رأيى انديشه اش را به كار گيرد
از آن ، عبرتى مى گيردكه در تمام دوران زندگى به كارش مى آيد .
حسين عليه السلام فرمود : «اى باديه نشين! حال كه گفتى ، از من بشنو : ۲
نشانه اى كه آثارش محو گشته استمرا اندوهگين نمى سازد .
پرده برگرفته و دامن كشانبر شن هاى نرم مى خرامَد .
بادهاى ملايم و بسيار خُنَككه پى در پى ، جامه هايش را مى لرزانند .
ابرى پُربارانكه نزديك است افتادن دو ستاره اش .
باران سيل آسااز خلال ابرها مى تَراود
با برق هاى ستودنىو نه نكوهيدنى
و صداهاى رعدش نيز باشكوه استو نانكوهيده .
رعدى غُرّندهتا هر كجا كه دايره اش را بگسترد .
[
با اين همه] چون او از اهلش جدا شدبيابان ، تهى شد» .
باديه نشين ، هنگامى كه اين شعرها را شنيد ، گفت : هرگز كلامى گوياتر ، فصيح تر و زيباتر از كلامِ اين جوان ، نديده بودم .
در اين هنگام ، حسن عليه السلام فرمود : «اى باديه نشين !
او جوانى است كه خداوند مهرباندو جدّش را با طهارت ، تكريم كرده است .
قرص ماهِ نقره فامنور شَرَف خويش را بر او پوشانده است .
اگر شمارنده اى ، فضايل او را بشماردما نيز در شمارش او خواهيم دَميد .
من ، شعر خود را مى سرايمبا معنايى محكم و استوار» .
باديه نشين ، وقتى شعر حسن عليه السلام را شنيد ، گفت : خدا [اين بزرگوارى تان را] بر شما دو نفر، مبارك گردانَد . مردان ، از [به جا گذاشتن] مانند شما ، بخل مى ورزند ، و زنان نيز از [زادن ]مانند شما باز ايستاده اند . به خدا سوگند، من با رضايت و محبّت شما مى روم . خداوند ، به شما جزاى خير دهد ! و سپس رفت .
1.اينها كلماتِ نامأنوس و غير متداولى هستند كه باديه نشين به كار بُرد و امام عليه السلام ـ كه امير فصاحت و بلاغت است ـ نيز آنها را فهميد و سَربسته گذاشت و معانى آنها را بر زبان نياورد يا شايد دامنه سخن به موضوعى ديگر كشيده شد و يا امام عليه السلام ضرورتى براى بيان معانى آنها نديد و يا اين كه افتادگى اى در متن ، اتفاق افتاده است . گفتنى است كه اين كلمات ، در منابع حديث ، گوناگون نقل شده اند .
2.مؤلف مطالب السؤول ، پاسخ امام حسين عليه السلام به باديه نشين را در اين جا نياورده و نقل آن را به «باب ويژه فضائل اختصاصى امام حسين عليه السلام » (مطالب السؤول : ص۷۳) واگذار نموده است ، كه ما ، به جهت تكميل كلام ، آن را در اين جا آورديم .