۸ / ۳۲
در مناجات با ربُّ الأرباب
۰.امام حسين عليه السلام با اَنَس بن مالك ، كنار قبر خديجه عليهاالسلام آمد و گريست . سپس به وى فرمود : «مرا تنها بگذار» .
اَنَس مى گويد : خود را از او پنهان كردم . پس از آن كه نمازش به درازا كشيد ، شنيدم كه مى گويد :
«اى پروردگارم ، اى پروردگارم! تو مولاى منىبه بنده كوچكت رحم كن كه پناهش تويى .
اى صاحب والايى ها! فقط به تو اعتماد دارمخوشا به حال آن كه تو مولايش باشى !
خوشا به حال آن كه ترسان و شب بيدار استو شكايت گرفتارى هايش را فقط به پروردگار باعظمتش مى گويد
و درد و بيمارى اىبجز محبّت مولايش ندارد .
هر گاه از غم و غصّه اش شِكوه كندخداوند، جوابش را مى دهد و مى پذيرد .
هر گاه هنگامِ تاريكى ها به او تضرّع كندخداوند ، گرامى اش مى دارد و به خود، نزديكش مى كند» .
پس ندا داده شد :
«بلى ، بلى! تو تحت حمايت من هستىو هر آنچه را گفتى ، دانستيم .
فرشتگان من ، به آواى تو مشتاق اندو تو را همين بس كه آن را شنيديم .
دعاى تو نزد من ، ميان حجاب ها در جولان استو ماندن آن ميان حجاب ها بس باشد . ما پرده برگرفتيم .
اگر به گاه دعا ، باد بر او بوزدبيهوش بر زمين مى افتد .
از من بخواه ، بى هيچ ترس و وحشتىو بى حساب ، كه من خداوند يكتايم» .