۸ / ۳۱
در بيان غربت خويش
۰.
آنان كه دوستشان داشتم ، از اين جهان رفتندو اينك ، در ميان كسانى هستم كه دوستشان ندارم .
در ميان مردمى زندگى مى كنم كه پشتِ سرم ناسزا مى گويندامّا من از آنان، به بدى ياد نمى كنم .
تا مى توانند ، در پىِ تباه كردنم هستندولى من براى اصلاح آنان ، امر به معروف مى كنم .
با كينه و خشم ، در پىِ زيان رساندن به من اندحال آن كه من ، در پىِ زيان ديدن آنان نيستم .
آنان، حشرات گَزَنده را مى بينند كه در اطراف من،صدا مى كنند ؛ امّا آنها را از من نمى رانند .
هر گاه آتش كينه دل ها رو به خاموشى مى رودآنان ، آن را شعله ور مى كنند .
آيا انديشه خود را به كار نمى اندازنديا عقل به سرشان، باز نگشته است ؟
آيا نمى دانند عواقب اعمال بدشاندامنگير خودشان مى شود ؟
پروردگارم، براى من بس استدر برابر آنچه از آن بيم دارم، و ستم هم ، كارِ آنان است .
و كم است كسى كه به او ستم شودو خداوند ـ پروردگارش ـ كفايتش نكند .