۷ / ۱۹
بركت فرزند
۴۱۴۸.اُسد الغابةـ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گروهى را به جنگ فرستاد و آنها مردى از بنى سُلَيم به نام اَصيد بن سلمه را اسير كردند . چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را ديد، دلش بر او سوخت و اسلام را بر او عرضه كرد و او هم اسلام آورد . اين به پدر پيرش رسيد . پس به او نوشت :
«چه كسى به سلامت ، ره سپار مدينه استتا آنچه را به اَصيد مى گويم ، برساند ؟
پسران بد، مانند آنان اندكه پدرشان را نافرمانى مى كنند ؛ ولى به دور ، نيكى مى كنند .
آيا دينِ پدرت و افتخارات والايت را رها كردىو امروز از پيروان محمّد گشته اى؟
اى پسر عزيزم! به چه دليل ، مرا نافرمانى كردىو منِ پيرِ كهن سالِ ناتوان را ترك نمودى؟
روزها ، اشك چشمم ، ريزان استو شب ها چون مارْ گَزيده ، به خود مى پيچم .
شايد كه پروردگار ، تو را به دين خود ره نمايدپس ، سپاسش بگزار . اميد است تو را ارشاد كند .
برايم بنويس آنچه را كه از هدايت، دستگيرت شده استو از دين او، و مرا تنها مگذار .
بدان كه اگر تو از خويشاوندىِ من ببُرىو نافرمانى ام كنى، مرا جز غريبه و دشمن نمى يابى» .
اَصيد چون، نامه پدرش را خواند، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به او خبر داد و اجازه پاسخ دادن خواست . ايشان، اجازه داد و او نوشت:
«بى گمان ، آن كه آسمان را با قدرتش بر افراشتتا آن جا كه در مُلك خويش بركشيد و يگانه ماند،
كسى را بر انگيخت كه در گذشته مانند او نيستمحمّدِ پيامبر را كه به رحمتِ همو، فرا مى خوانَد .
گشاده دست است و سيمايش به سان خورشيد صبحجامه و رَداى بزرگوارى به تن كرده است .
بندگان را به دينش فرا خواند و پيروى اش كردندبا دل و جان و به هدايت، روى آوردند
و از آتشى ترسيدند كه به خاطر آننگون بخت زيانكار ، حيران و سرگشته است .
بدان كه تو مى ميرى و محاسبه مى شوىپس تا به كى ، گم راهى و سقوط ؟!».
[پيرمرد،] چون نامه پسرش را خواند ، به پيامبر صلى الله عليه و آله روى آورد و مسلمان شد.