۵ / ۴
شناخت مردم
۴۰۰۰.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)ـ به نقل از جُعَيد هَمْدان ـ: نزد حسين بن على عليه السلام رفتم و سَكينه دخترش را بر سينه اش ديدم . حسين عليه السلام مادرِ سكينه را صدا زد و فرمود : «اى بانوى كَلبى! ۱ دخترت را از من بگير» .
آن گاه از من چيزهايى پرسيد و فرمود : «به من از وضعيت جوانان عرب يا از همه عرب، خبر ده» .
گفتم : آنها اهل جُلّه بازى كردن ۲ و دور هم نشستن هستند.
فرمود : «از غير عرب ها بگو» .
گفتم : يا رِباخوارند يا حريص بر دنيا.
فرمود : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . به خدا سوگند ، اينها دو گروهى اند كه مى گفتيم خداى ـ تبارك وتعالى ـ دينش را با آنها يارى مى دهد.
اى جُعَيدِ هَمْدان! مردم ، چهار دسته اند: برخى اخلاق دارند و بهره اى [از دين و آخرت] ندارند ؛ برخى اين بهره را دارند و اخلاق خوشى ندارند ؛ و برخى هر دو را دارند كه برترينِ مردم اند ؛ و برخى هيچ كدام را ندارند كه اينها بدترينِ مردم اند» .
1.مقصود ، رَباب ، دختر امرؤالقيس، از طائفه بنى كلب و مادر سَكينه است .
2.جُلّه، جُلاهَق يا جَولاهك، همان بازى ريسمانْ گروهه است كه در آن، گلوله اى نخى پَرتاب مى شود . ازهمين قبيل است كمانْ گُروهه كه همان كمان گلوله است و بر كمان، گلوله گذاشته و پرتاب مى شود. ريشه «جُلّه»، همان «جولاه» فارسى است كه به معناى كلاف بافندگى است .