۳۹۵۸.مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنياـ به نقل از محمّد بن على ، از پيرمردى قُرَشى ـ: اَبان بن عثمان و عبد اللّه بن زبير ، نشسته بودند كه مردى باديه نشين در كنار آنها ايستاد و از آنها درخواستى كرد ؛ امّا آن دو، چيزى به او ندادند و گفتند : نزد اين دو جوان برو ؛ و به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه نشسته بودند ، اشاره كردند .
باديه نشين ، نزد آنان آمد و در كنارشان ايستاد و از آن دو نيز درخواست كرد . گفتند : «اگر براى ديه اى سنگين يا فقرى توان سوز و يا امرى دهشت زا مى خواهى ، حقّت واجب است» .
باديه نشين گفت : براى هر سه مى خواهم .
هر يك ، پانصد درهم به او بخشيدند .
باديه نشين ، باز گشت و بر ابن زبير و ابان ـ كه هنوز نشسته بودند ـ ، گذر كرد . آن دو پرسيدند : آن دو جوان ، چه به تو بخشيدند ؟
باديه نشين، چنين سرود :
به من بخشيدند و هر دو، بى نيازم كردندهنگامى كه شما مرا عطايى نداديد و به يكديگر وا نهاديد .
خدا ، صورت شما را چرم كفش گردانَدتا آن دو جوان به پا كنند و [بر آن] گام بگذارند .
حسن و حسين ، بهترين پسران حوّايندپديد آمده از مردى شريف و بانويى كريم .
رسم والايى و بزرگى را وا نهيدكه شما به آن ، نزديك هم نمى توانيد شد !