۳۹۱.كامل الزياراتـ به نقل از ابو ذر غِفارى ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله مرا به دوست داشتن حسن و حسين عليهماالسلامفرمان داد و من ، آن دو را دوست مى دارم و نيز هر كس را كه به خاطر دوست داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن دو را دوست مى دارد .
د ـ خوشا به حال دوستدارشان!
۳۹۲.الأمالى ، طوسىـ به نقل از حسين بن زيد بن على ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين عليهم السلام ـ: من پشت سر عمويم حسن عليه السلام و پدرم حسين عليه السلام ، در سالى كه عمويم حسن عليه السلام وفات كرد ، در يكى از كوچه هاى مدينه راه مى رفتم و من در آن روزها ، جوانى نابالغ يا نزديك به بلوغ بودم . جابر بن عبد اللّه و اَنَس بن مالك انصارى ، با گروهى از قريش و انصار ، آن دو (عمو و پدرم) را ديدند و جابر بن عبد اللّه ، نتوانست خود را نگاه دارد و خود را بر دست و پاى آن دو انداخت و آنها را بوسيد .
مردى از قريش كه خويشاوند مروان بود ، [به جابر] گفت : اى ابو عبد اللّه ! با اين سن و جايگاهت در كنار پيامبر خدا ، چنين كارى مى كنى؟ و جابر [صحابى اى بود كه] در غزوه بدر ، حضور داشت .
جابر به آن مرد گفت : از من دور شو ، اى برادر قريشى! اگر فضيلت و مكانت اين دو را ـ چنان كه من مى دانم ـ مى دانستى ، خاك زير پايشان را مى بوسيدى .
سپس جابر ، رو به انس بن مالك كرد و گفت : اى ابو حمزه ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره اين دو به من فرمانى داده كه گمان نمى كنم در باره هيچ كس ديگرى فرموده باشد .
انس گفت : اى ابو عبد اللّه ! چه چيز را [درباره آنها] به تو خبر داده است؟
حسن و حسين عليهماالسلام رفتند و من ايستادم تا گفتگوى آنها را بشنوم . جابر ، سخن آغاز كرد و گفت : روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود . گردش كه خلوت شد ، به من فرمود : «اى جابر ! حسن و حسين را برايم فرا بخوان» و پيامبر صلى الله عليه و آله شيفته آن دو بود .
من رفتم و آن دو را فرا خواندم و گاه يكى از آنها و گاه ديگرى را بر دوش كشيدم تا هر دو را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم .
پيامبر صلى الله عليه و آله كه شادى را در چهره اش مى خواندم ، وقتى محبّت و بزرگداشت مرا نسبت به آنها ديد ، فرمود : «اى جابر ! آيا اين دو را دوست مى دارى؟» .
گفتم : چه چيزى مرا از اين ، باز بدارد ـ پدر و مادرم فدايت باد ـ ، در حالى كه من جايگاه اين دو را نزد تو مى دانم؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا از فضيلت اين دو ، آگاهت نكنم؟» .
گفتم : چرا ، پدر و مادرم فدايت باد !
فرمود: «هنگامى كه خداوند خواست مرا بيافريند ، مرا نطفه اى سفيد و پاك آفريد و آن را در پشت پدرم آدم عليه السلام قرار داد و پيوسته آن را از پشتى پاك به رحِمى پاكيزه منتقل كرد تا به نوح و ابراهيم و نيز عبد المطّلب رسيد . از اين رو ، از آلودگى جاهليت ، هيچ به من نرسيد .
سپس آن نطفه ، دو پاره شد و [از عبد المطّلب] به عبد اللّه و ابو طالب رسيد و من از پدرم [عبد اللّه ] به دنيا آمدم و خدا ، نبوّت را به من ختم كرد و على نيز [از ابو طالب] متولّد شد و وصايت ، به او ختم شد . سپس دو نطفه از من و على به هم آمدند و دو نيكوروى ، حسن و حسين ، از ما متولّد شدند و خداوند ، آن دو را آخرين سِبط پيامبران قرار داد و ذريّه ام را از آنها قرار داد و آن كه شهر (/ شهرهاى) كفر را فتح مى كند، مردى از نسل اين است» و به امام حسين عليه السلام اشاره كرد [و افزود : ]«در آخرزمان ، خروج مى كند و زمين را از عدلْ آكنده مى كند ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پر شده است . اين دو ، پاك و مطهّرند و سَروران جوانان بهشتى اند . خوشا به حال آنان كه اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارند و واى بر ستيزه جوى و دشمن با آنان!» .