۶۹۳.اُسد الغابة :ابو وائل ، شقيق بن سلمه ، روايت كرده كه حسين بن على عليه السلام [در جنگ صفّين] ، پا به ميدان نهاد و مبارز طلبيد . مردى به نام زَبرِقان بن اسلم از قبيله ذى لَعوه كه بسيار جنگجو بود ، پيش آمد و گفت : واى بر تو! تو كيستى؟
فرمود : «من ، حسين بن على هستم» .
زَبرِقان به او گفت : پسر عزيزم! باز گرد كه به خدا سوگند ، من پيامبر خدا را ديدم كه از سمت قُبا ، سوار بر شترى سرخ مو مى آمد و تو آن روز ، جلويش نشسته بودى . نمى خواهم پيامبر خدا را در حالى ديدار كنم كه خون تو بر گردن من است . پس ، حسين عليه السلام باز گشت .
۶۹۴.الغيبة ، نعمانىـ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ـ: هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام و بصريان رويارو شدند ، على عليه السلام پرچم پيامبر صلى الله عليه و آله را بر افراشت و گام هاى بصريان لرزيد و خورشيد ، غروب نكرده بود كه گفتند : اى پسر ابو طالب ! به ما امان بده .
در اين هنگام ، على عليه السلام فرمود : «اسيران و مجروحان را نكشيد و فرارى ها را تعقيب نكنيد و هر كس سلاحش را بيفكنَد ، در امان است و هر كس درِ خانه اش را ببندد ، در امان است» .
و هنگام آغاز جنگ صفّين ، [ياران على عليه السلام ] از او خواستند كه همان پرچم را بر افرازد ؛ امّا امام على عليه السلام خوددارى كرد . آنان حسن و حسين عليهما السلام و عمّار ياسر را واسطه كردند ، كه امام على عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم! اين جماعت ، دوره اى [از حكومت] دارند كه به آن مى رسند و اين پرچم را پس از من ، كس ديگرى جز قائم [ ـِ آل محمّد] ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ بر نمى افرازد» .