۶۸۳.مروج الذهبـ در باره عايشه ـ: على عليه السلام عايشه را آماده[ى بازگشت ]ساخت و در روز دوم ، نزد او آمد و به همراهش ، حسن و حسين عليهماالسلام و ساير فرزندانش و فرزندان برادرش و جوانان بنى هاشم و ديگر پيروانش از قبيله هَمْدان نيز وارد شدند . وقتى چشم زنان به على عليه السلام افتاد ، بر او فرياد زدند و گفتند: اى كُشنده دوستان [ و آشنايان ما] !
فرمود: «اگر من كُشنده دوستان [ شما] بودم ، مى بايست كسى را كه در اين خانه است ، كشته باشم» و به خانه اى از خانه ها اشاره كرد كه در آن ، مروان بن حكم و عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عامر و ديگران ، پنهان شده بودند . كسانى كه با او بودند ، چون دانستند چه كسانى در خانه اند ، دست به شمشير بردند تا مبادا آنها از مخفيگاه خود بيرون آيند و على عليه السلام را ناگهانى و غافلگيرانه بكشند» .
عايشه ـ پس از سخنان طولانى كه ميانشان رد و بدل شد ـ به او (على عليه السلام ) گفت: من دوست دارم به همراه تو باشم و در جنگ با دشمنانت ، با تو حركت كنم .
فرمود: «نه ! به خانه اى برگرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله تو را در آن بر جاى نهاد» .
عايشه از امام عليه السلام خواست كه پسر خواهرش عبد اللّه بن زبير را امان دهد . ايشان به وى امان داد . حسن و حسين عليهماالسلام در باره مروان ، پا در ميانى كردند . او را نيز امان داد و وليد بن عقبه و فرزندان عثمان و ديگر بنى اميّه را نيز امان داد و همه مردم را امان داد .
ايشان در روز جنگ هم ندا داده بود كه: «هر كس سلاح بر زمين گذارد ، در امان است و هر كس به خانه اش رود ، در امان است» .