۶۷۲.شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديدـ به نقل از ابن عبّاس ـ: هنگامى كه ابو ذر به ربذه تبعيد شد ، عثمان فرمان داد كه ميان مردم ندا دهند : «كسى با ابو ذر سخن نگويد و او را بدرقه نكند» و به مروان بن حَكَم، فرمان داد كه او را بيرون كند .
مروان با ابو ذر بيرون آمد و مردم از او كناره گرفتند ، جز على بن ابى طالب عليه السلام و برادرش عقيل و حسن و حسين عليهما السلام و عمّار كه آنان نيز همراه على عليه السلام بيرون آمدند و ابو ذر را بدرقه كردند .
حسن عليه السلام به سخن با ابو ذر آغاز كرد . مروان به او گفت : دست بدار ، اى حسن! آيا نمى دانى كه امير مؤمنان [عثمان] ، از سخن گفتن با اين مرد ، نهى كرده است؟! اگر نمى دانى ، بدان .
على عليه السلام بر مروان هجوم برد و ميان دو گوش مركب مروان را شلّاق زد و فرمود : «كنار بكش ـ خدا رسوايت كند ـ و به سوى آتش رو» .
مروان ، خشمگين به سوى عثمان باز گشت و ماجرا را گفت . عثمان ، به شدّت از على عليه السلام خشمگين شد . . . .
سپس حسين عليه السلام به سخن پرداخت و فرمود : «اى عمو ! خداوند متعال ، قادر است آنچه را مى بينى ، دگرگون كند و خداوند ، «هر روز ، به كارى است» و مردم دنيايشان را از تو باز داشتند و تو دينت را از آنان دريغ داشتى ، و چه قدر تو از آنچه تو را باز داشتند ، بى نيازى و آنان به آنچه تو از ايشان دريغ داشتى ، نيازمندند! از خدا شكيب و يارى بخواه و از آزمندى و بى تابى ، [به خدا] پناه ببر ، كه شكيبايى و بزرگوارى ، از دين است و آزمندى ، روزى را پيش نمى اندازد و بى تابى ، اجل را پس نمى اندازد» .