۶۶۵.تاريخ دمشقـ به نقل از زُهْرى ـ: عمر ، پسران اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را لباس پوشاند ؛ امّا در لباس ها ، چيزى كه در خور حسن و حسين عليهماالسلام باشد ، نبود . از اين رو به يمن پيغام فرستاد تا جامه اى براى آن دو بياورند و [چون رسيد و پوشاند ، ]گفت : اكنون ، خيالم آسوده شد .
۶۶۶.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)ـ به نقل از سليمان بن بلال ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام ـ: حلّه هايى از يمن براى عمر رسيد . آنها را به مردم پوشاند و آنان با آن لباس ها رفت و آمد مى كردند . عمر ، ميان قبر و منبر [پيامبر صلى الله عليه و آله ] نشسته بود و مردم مى آمدند و بر او سلام مى كردند و دعايش مى نمودند .
حسن و حسين ، پسران على عليه السلام ، از خانه مادرشان فاطمه ، دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ـ و خانه فاطمه در درون مسجد بود ـ بيرون آمدند و بى آن كه از آن لباس ها پوشيده باشند ، ميان مردم ، راه مى رفتند و عمر از اين مسئله ، ناراحت و افسرده بود .
سپس عمر گفت : به خدا سوگند ، پوشاندن شما [مردم] چندان بر من خوش نيامده است .
گفتند : چرا ، اى امير مؤمنان ؟ مردمت را پوشانده اى و احسان كرده اى .
گفت : زيرا اين دو پسر ، بدون اين لباس ، ميان مردم راه مى روند و اين لباس برايشان بزرگ و كوچك است و اندازه آنها نيست .
آن گاه به كارگزار يمن ، نامه نوشت كه : دو حلّه براى حسن و حسين به سوى من بفرست و شتاب كن . او هم دو حلّه فرستاد و عمر به آن دو پوشاند .
ر . ك : ج ۱ ص ۲۸۳ (بخش يكم / فصل پنجم : همسران / رَباب) .