۲ / ۲
جايگاهش نزد خليفه
۶۵۷.تاريخ دمشقـ به نقل از يحيى بن سعيد ـ: عمر به حسين بن على عليه السلام فرمان داد كه براى كارى نزدش بيايد . حسين عليه السلام آمد و با عبد اللّه بن عمر ، روبه رو شد و به او فرمود : از كجا مى آيى؟
گفت : از عمر ، اجازه ورود خواستم كه نداد .
حسين عليه السلام باز گشت و عمر ، او را ديد و به وى گفت : اى حسين ! چه چيزى تو را از آمدن نزد من باز داشت؟
گفت : آمدم ؛ امّا [پسرت] عبد اللّه بن عمر به من خبر داد كه به او اجازه ورود بر تو داده نشده است . من نيز باز گشتم .
عمر گفت : تو نزد من ، مانند او باشى؟! تو نزد من ، مانند او باشى؟! آيا آنچه ما داريم ، جز از شما داريم؟!
۶۵۸.شرح الأخبار :حسين عليه السلام نزد عمر آمد و اجازه ورود خواست . عمر ، مشغول بود و به حسين عليه السلام اجازه داده نشد . او نشست . سپس پسر عمر آمد و اجازه ورود خواست و به او نيز اجازه داده نشد و او هم نشست . حسين عليه السلام كه چنين ديد ، باز گشت .
سپس عمر ، فرمان داد حسين عليه السلام را وارد كنند . اذن دهنده ، بيرون آمد ؛ امّا حسين عليه السلام را نيافت . به سوى عمر باز گشت و به وى گفت : هنگامى كه اجازه ورود به او داده نشده ، باز گشته است .
عمر به دنبال او فرستاد و چون آمد ، به او گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! پس از آن كه اجازه خواسته اى ، باز گشته اى؟
حسين عليه السلام گفت : «به من اجازه داده نشد و عبد اللّه [پسرت] نيز آمد و به او هم اجازه داده نشد و من دانستم كه چون به او اجازه ندهند ، به من هم اجازه نمى دهند» .
عمر به او گفت : تو را با عبد اللّه چه كار ؟! آيا ما آنچه داريم ، جز از شما داريم؟! [از اين پس ]چون آمدى ، اجازه مگير .