۶۵۰.روضة الواعظين :... سپس فاطمه ـ كه درودهاى خدا بر او و پدر و همسر و فرزندانش باد ـ وفات كرد و اهل مدينه يكباره صيحه زدند و زنان بنى هاشم در خانه اش گرد آمدند و چنان ضجّه اى بر آوردند كه نزديك بود مدينه از آن به لرزه در آيد و آنان مى گفتند : اى سَرور ما! اى دختر پيامبر خدا!
و انبوه مردم ، پى در پى ، به سوى على عليه السلام كه نشسته بود ، آمدند . حسن و حسين عليهما السلام هم پيش رويش مى گريستند و مردم هم از گريه آن دو مى گريستند . امّ كلثوم بيرون آمد ، در حالى كه روبندى بر صورت داشت كه پايين آن را مى كشيد و ردايى هم بر دوش داشت كه پايين آن را نيز بر زمين مى كشيد و مى گفت : پدر عزيزم! اى پيامبر خدا! اكنون به حقيقت ، تو را از دست داده ايم . ديگر پس از اين ، ديدارى نخواهد بود !
و مردم ، گرد آمدند و نشستند و به اميد و چشم انتظار بيرون آمدن جنازه بودند تا بر آن نماز بخوانند كه ابو ذر بيرون آمد و گفت : باز گرديد كه بيرون آوردن جنازه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله امشب به تأخير افتاد .
مردم برخاستند و باز گشتند و هنگامى كه خواب ، چشم ها را در ربود و پاسى از شب گذشت ، على، حسن و حسين عليهم السلام ، به همراه عمّار ، مقداد ، عقيل ، زبير ، ابو ذر ، سلمان ، بُرَيده و گروهى از بنى هاشم و خاصّان امام على عليه السلام او را بيرون آوردند و بر پيكرش نماز خواندند و او را در دل شب ، به خاك سپردند .