۵۹۳.الكافىـ به نقل از حُبابه والِبى ـ: اميرمؤمنان عليه السلام را ميان پاسداران ويژه ديدم كه شلّاقى دوزبانه در دست داشت كه با آن بر فروشندگان اِسبيلى ۱ و مارماهى و نيزه ماهى ۲ مى نواخت و به آنان مى فرمود : «اى فروشندگان مسخ شدگان بنى اسرائيل و لشكر بنى مروان!» .
فرات بن احنف به سويش برخاست و گفت : اى امير مؤمنان ! لشكر بنى مروان، چه بود؟
فرمود : «كسانى كه ريش خود را تراشيدند و سبيل هاى خود را تاب دادند و مَسخ شدند» .
من سخنورى شيواتر از او نديده بودم . او را دنبال كردم و پيوسته در پى اش رفتم تا آن كه در درگاه مسجد نشست . به او گفتم : اى امير مؤمنان ، خدايت رحمت كند ! نشانه امامت چيست؟
فرمود : «برايم آن سنگ ريزه را بياور» و با دستش به سنگ ريزه اى اشاره كرد .
آن را برايش بردم . با انگشترش بر آن، مُهر زد . سپس به من فرمود : «اى حبابه! هنگامى كه كسى ادّعاى امامت كرد و توانست همين گونه كه ديدى مُهر بزند ، بدان كه او امام لازم الإطاعه است . امامى است كه اگر چيزى را بخواهد ، از او دور و پنهان نمى ماند .
سپس باز گشتم تا آن گاه كه امير مؤمنان عليه السلام ، قبض روح شد ، نزد حسن عليه السلام ـ كه در مجلس امير مؤمنان عليه السلام بود ـ ، آمدم و مردم از او سؤال مى كردند . فرمود : «اى حبابه والبى!» .
گفتم : بله ، اى سَرور من !
فرمود : «آنچه با خود دارى ، بياور» .
آن را آوردم . امام حسن عليه السلام بر آن ، مهر زد ، همان گونه كه امير مؤمنان عليه السلام زده بود .
بعدها نزد حسين عليه السلام آمدم كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بود . مرا نزديك طلبيد و خوشامد گفت . سپس به من فرمود : «در دلالت بر امامت ، نشانه اى است كه تو مى خواهى . آيا نشانه امامت را مى خواهى؟» .
گفتم : آرى ، سَرور من !
فرمود : «آنچه با خود دارى ، بياور» .
سنگ ريزه را به او دادم و برايم بر آن ، مُهر زد ... .