۵۴۱.الكافىـ به نقل از حَريز ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! شما اهل بيت ، چه قدر كم مى مانيد و وفاتتان به يكديگر نزديك است ، با آن كه مردم به شما نياز دارند ؟
فرمود : «ما هر يك، صحيفه اى داريم كه در آن ، هر چه براى عمل در مدّت امامتمان به آن نياز داريم ، نوشته شده و چون مأموريت هاى نوشته شده در آن پايان مى گيرد ، امام مى داند كه اَجَلش در رسيده است . پس پيامبر صلى الله عليه و آله مى آيد و وفات او را به وى خبر مى دهد و اجرش را نزد خدا به او مى آگاهاند .
حسين عليه السلام صحيفه اى را كه به او داده بودند ، خواند و آنچه را برايش پيش مى آيد و از جمله خبر وفاتش برايش تفسير شد و چيزهايى مانده بود كه هنوز به انجام نرسيده بود . پس براى جهاد ، بيرون شد .
و امورى كه باقى ماند ، اين بود كه فرشتگان ، اجازه يارى حسين عليه السلام را خواستند و خدا به آنها اجازه داد و آنان ، درنگ كردند تا ساز و برگ كار را فراهم آورند و با آمادگى به جنگ بيايند كه در اين ميان ، حسين عليه السلام كشته شد و آنان كه فرود آمدند ، مدّت حسين عليه السلام تمام شده و به شهادت رسيده بود .
فرشتگان گفتند : پروردگارا ! به ما اجازه فرود آمدن و يارى حسين را دادى ؛ امّا وقتى فرود آمديم كه قبضِ روح شده بود .
خداوند به ايشان وحى كرد : مجاور قبرش باشيد تا آن گاه كه ببينيد خروج كرده است . پس يارى اش دهيد و بر او و نيز بر يارى او كه از دستتان رفت ، بگرييد ، كه شما ويژه يارى وى و گريه بر وى هستيد .
پس فرشتگان از سرِ تسليت و نيز اندوه بر يارى اى كه نتوانستند به انجام رسانند ، مى گِريند و چون خروج كند ، ياران او مى شوند» .
۵۴۲.الاختصاصـ به نقل از اَبان بن تَغلِب ـ: امام صادق عليه السلام برايم چنين فرمود كه : «در حلقه شمشير على عليه السلام ، نوشته اى بود و على عليه السلام ، حسن عليه السلام را فرا خواند و آن را به حسن عليه السلام رساند و چاقويى به او داد و به وى فرمود : آن را بگشاى .
امام حسن عليه السلام نتوانست آن را بگشايد . امام على عليه السلام ، آن را برايش گشود و سپس به او فرمود : بخوان .
حسن عليه السلام خواند : الف ، باء ، سين ، لام و حرف به حرف ، آن را خواند و سپس آن را در هم پيچيد . آن گاه ، امام على عليه السلام آن را به برادر او ، حسين عليه السلام ، داد و او نتوانست آن را بگشايد . امام على عليه السلام آن را براى وى گشود و سپس به او فرمود : آن را بخوان و حسين عليه السلام آن را خواند ، همان گونه كه حسن عليه السلام آن را خوانده بود .
سپس ، امام عليه السلام آن را در هم پيچيد و به محمّد بن حنفيّه داد و او نيز نتوانست آن را بگشايد . على عليه السلام آن را برايش گشود و به او فرمود : بخوان ؛ امّا او از آن ، هيچ نخواند . پس على عليه السلام آن را گرفت و در هم پيچيد و از حلقه شمشيرش آويخت» .
به امام صادق عليه السلام گفتم : در آن صحيفه ، چه بود؟
فرمود : «حرف هايى كه هر يك ، هزار حرف مى گشايد» .
ابو بصير گفت : امام صادق عليه السلام فرمود : «تاكنون ، دو حرف هم از آن ، براى مردم ، بيرون نيامده است» .