137
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم

۴ / ۵ ـ ۱۰

تو آزادى يا بَرده اى؟

۴۹۴.المُحلّىـ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد ـ: حسين بن على عليه السلام بر چوپانى گذشت . چوپان ، گوسفندى به او هديه داد . حسين عليه السلام پرسيد : «تو آزادى يا بَرده؟» .
گفت : بَرده هستم .
حسين عليه السلام گوسفند را باز گرداند .
چوپان گفت : اين ، مال خودم است .
حسين عليه السلام پذيرفت و سپس ، او و گلّه را خريد . چوپان را آزاد نمود و گلّه را به او بخشيد . ۱

۴ / ۵ ـ ۱۱

عطاى امام عليه السلام به مردى از مُزَينه

۴۹۵.تاريخ دمشقـ به نقل از عبد العزيز بن عمران بن عبد العزيز بن عمرو بن عبد الرحمان بن عوف ـ: حسين بن على عليه السلام وعبد اللّه بن جعفر و سعيد بن عاص براى حج يا عمره به مكّه رفتند . در بازگشت و به شوق مدينه ، خود بر مَركب هايشان نشستند و بارهاى خود را به ديگران سپردند و حركت كردند .
زمستان بود و هنگامى كه در نزديكى شب به منجنين رسيدند ، باران گرفت و هوا به شدّت سرد شد و به جان پناهى براى خوابيدن ، نيازمند شدند كه از يك سمت جاده ، آتشى را ديدند و به سوى آن رفتند . آتش ، از آنِ مردى از قبيله مُزَينه بود . از او جايى براى خوابيدن خواستند . او پذيرفت و مهمان نوازى هم كرد . آنان را به درون خيمه اش برد و پرده اى يا چيزى ميان آنان و زن و فرزندانش آويخت . سپس به سوى گوسفندى كه كنارش بود ، رفت و آن را ذبح كرد و پوست كَنْد و براى ايشان آورد و آتش بزرگى براى آنان افروخت تا خوب بخوابند .
سپس بر زنش در آمد و گمان مى كرد كه آنان به خواب رفته اند . زن به او گفت : واى بر تو! با فرزندانت چه كردى؟ گوسفند كوچكشان را از ايشان گرفتى! گوسفندى كه جز آن ، گوسفند ديگرى نداشتند تا از شيرش بخورند ، آن هم براى كسانى كه از كنار تو مى گذرند ، و مانند ابرى كه آنچه دارد ، مى ريزد و سپس مى رود ، خيرى ندارند .
مرد گفت : واى بر تو ! به خدا سوگند ، چهره هايى نورانى مى بينم كه جز به خير ، راه نمى سپُرند .
آنان ، تا صبح نزد آن مرد بودند و هنگام حركت به او گفتند : اى برادر مُزَنى ! آيا كاغذ و دوات دارى؟
گفت : نه به خدا ! اين ، چيزى است كه هيچ گاه نداشته ام .
آنان ، نام هاى خود را با زغال در پارچه اى نوشتند و گفتند : آن را نگاه دار . آن مرد ، آن را پنهان كرد و از خيرشان نااميد گشت و مدّتى گذشت .
سپس گروهى از اهل مدينه ، نزد او فرود آمدند و آن مرد ، پارچه را نزد آنان برد و گفت : پدرم فدايتان ! آيا اينها را مى شناسيد؟
گفتند : واى بر تو! اينها را با تو چه كار؟
مرد ، ماجرا را گفت و آنان گفتند : با ما بيا . مرد مُزَنى با اهالى مدينه رفت تا به مدينه در آمد . بامدادان ، به نزد سعيد رفت كه آن زمان ، امير مدينه شده بود . سعيد ، چون به او نگريست [ ، او را شناخت و ]خوشامد گفت و پرسيد : تو همان مرد مُزَنى هستى؟
گفت : آرى ، پدر و مادرم فدايت باد !
سعيد گفت : نزد هيچ يك از دو همراهم رفته اى؟
گفت : نه .
سعيد گفت : اى كعب! ۲ برو و هزار گوسفند، با چوپان هاى آنها، به او عطا كن .
چون با كعبْ بيرون آمد ، كعب به او گفت : امير به چيزى كه شنيدى ، فرمان داد . اگر بخواهى ، آن را براى تو مى خريم ، و اگر بخواهى ، به بالاترين قيمت ، پول آن را مى دهيم .
مرد گفت : نه . همان پولش براى من ، دوست داشتنى تر است .
كعب هم بهاى آن را به او داد . وى سپس به سوى حسين عليه السلام رفت . حسين عليه السلام چون او را ديد ، خوشامد گفت و سپس پرسيد : «آيا تو همان مرد مُزَنى هستى؟» .
گفت : آرى ، پدر و مادرم فدايت باد !
فرمود : «نزد هيچ يك از دو همراهم رفته اى؟» .
گفت : آرى . نزد سعيد رفته ام .
فرمود : «برايت چه كرد؟» .
گفت : هزار گوسفند، با چوپان هاى آنها، به من عطا كرد .
حسين عليه السلام به مباشرش فرمود : «اى فلان! برو و به او هزار گوسفند با چوپان هاى آنها ، و نيز ده هزار درهم ، افزون بر آن ، بده» .
اين مباشر نيز به او گفت : اگر بخواهى ، بهاى آنها را به تو مى دهيم و اگر بخواهى ، آنها را براى تو مى خريم . او دوباره بهاى آنها را گرفت . سپس به سوى عبد اللّه بن جعفر رفت . او هم خوشامد گفت و پرسيد : تو همان مُزَنى هستى؟
گفت : آرى ؛ پدر و مادرم فدايت باد !
گفت : آيا نزد هيچ يك از دو همراهم رفته اى؟
گفت : آرى ؛ هر دو .
پرسيد : چه كردند؟
گفت : سعيد ، هزار گوسفند با چوپان هايشان به من عطا كرد و حسين عليه السلام ، هزار گوسفند با چوپان هايشان و نيز ده هزار درهم عطا نمود .
عبد اللّه گفت : اى بُدَيح! ۳ او را ببر و به او هزار گوسفند با چوپان هايشان عطا كن و فلان چشمه آبم را در يَنبُع به نام او كن . و آن ، چشمه اى گران بها بود كه خيلى مى ارزيد .
عبد العزيز بن يحيى مى گويد : آنان ، همان قبيله مُزَينه هستند كه [از آن زمان ، ]در خليج [ ـِ يَنبُع] ، ساكن هستند و تا به امروز ، توانگرند ۴ .

1.در المصنّف ابن ابى شيبه ، به جاى «حسين» ، «حسن» آمده است .

2.وى ، مباشر سعيد بن عاص بوده است .

3.وى ، مباشر عبداللّه بن جعفر بوده است .

4.در روايتى از ابو جعفر مدائنى ، آمده است كه: حسن و حسين عليهماالسلام و عبد اللّه بن جعفر طيّار ، راهى حج شدند ، و بار و بُنه اشان را از دست دادند . تشنه و گرسنه شدند . در درّه اى ، خيمه اى كهنه و پيرزنى را ديدند. از او درخواست آب كردند . گفت : ازاين گوسفند كوچك [بدوشيد و] بنوشيد . آنان هم آن كار را انجام دادند و از وى ، درخواست غذا كردند . گفت : جز اين گوسفند كوچك ، چيزى نيست . يكى از شما آن را ذبح كند ، تا برايتان غذا فراهم كنم . يكى آن حيوان را ذبح كرد ، و پيرزن ، از گوشت آن ، كبابى فراهم كرد و خوردند و اندكى خوابيدند . هنگامى كه برخاستند ، به آن زن گفتند : ما چند تن ، قريشى و عازم حج هستيم . وقتى رفتيم و [به مدينه] باز گشتيم ، نزد ما بيا . به تو خوبى خواهيم كرد . آن گاه كوچيدند . شوهر آن زن، وقتى آمد و از وضع ، باخبر شد ، او را تنبيه كرد . روزها گذشت و وضع پيرزن ، زار شد . راه افتاد تا وارد مدينه شد . حسن عليه السلام چشمش به او افتاد . هزار گوسفند و هزار دينار ، به وى داد و كسى را همراهِ او كرد تا او را پيش حسين عليه السلام ببرد . حسين عليه السلام هم همين مقدار به وى داد و آن گاه ، او را نزد عبد اللّه بن جعفر فرستاد . او هم به وى ، همان مقدار داد . در ربيع الأبرار آمده است : حسن و حسين عليهماالسلام و عبد اللّه بن جعفر و ابو حبّه انصارى از مكّه راهىِ مدينه شدند . آسمان ، شروع به باريدن كرد و آنها به خيمه باديه نشينى پناه بردند و سه روز ، پيش او ماندند تا باران ، بند آمد . باديه نشين ، برايشان گوسفندى سر بُريد . وقتى راه افتادند ، عبد اللّه بن جعفر به وى گفت : اگر به مدينه آمدى ، سراغ ما را بگير . پس از چند سال ، آن باديه نشين، محتاج شد . زنش به او گفت : كاش به مدينه مى رفتى و آن جوانان را مى ديدى ! باديه نشين گفت : نام هايشان را فراموش كرده ام . زن گفت : سراغ پسر طيّار را بگير . او هم پيش پسر طيّار (عبد اللّه ) آمد . عبد اللّه ، به وى گفت : پيش سَرور ما حسن برو . او هم به ديدار حسن عليه السلام رفت . حسن عليه السلام دستور داد گله اى يكصد نفرى از شتران ماده را به همراه شتر نر و چوپان را به وى دادند . آن گاه ، پيش حسين آمد . حسين عليه السلام گفت : «ابو محمّد ، هزينه شتر ما را عهده دار شد» و به همين خاطر، يكصد گوسفند داد . آن گاه ، پيش عبد اللّه آمد و وى گفت : دو برادرم سهم شتر و گوسفند ما را تأمين كردند. به همين خاطر، او دستور داد كه يكهزار درهم به آن مرد بپردازند و سپس پيش ابو حبّه آمد . ابو حبّه گفت : به خدا ، من ، به مقدار آنچه آنان به تو دادند ، ندارم ؛ ولى شترت را بياور تا برايت خرما بار كنم . ثروتمندى ، در نسل آن مرد ، همچنان تداوم دارد .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم
136

۴ / ۵ ـ ۱۰

أنتَ حُرٌّ أم مَملوكٌ ؟

۴۹۴.المُحلّى عن عبد ا للّه بن شدّاد :مَرَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِراعٍ ، فَأَهدَى الرّاعي إلَيهِ شاةً ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : حُرٌّ أنتَ أم مَملوكٌ ؟
فَقالَ : مَملوكٌ ، فَرَدَّهَا الحُسَينُ عليه السلام عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ المَملوكُ : إنَّها لي ، فَقَبِلَها مِنهُ، ثُمَّ اشتَراهُ وَاشتَرَى الغَنَمَ ، فَأَعتَقَهُ وجَعَلَ الغَنَمَ لَهُ . ۱

۴ / ۵ ـ ۱۱

إعطاؤُهُ رَجُلاً مِن مُزَينَةَ

۴۹۵.تاريخ دمشق عن عبد العزيز بن عمران بن عبد العزيز بن عمرو بن عبد الرحمن بن عوف :خَرَجَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ وسَعيدُ بنُ العاصِ إلى مَكَّةَ في حَجٍّ أو عُمرَةٍ ، فَلَمّا قَفَلُوا اشتاقوا إلَى المَدينَةِ ، فَرَكِبوا صُدورَ رَواحِلِهِم بِأَبدانِهِم وخَلَّفوا أثقالَهُم وكانَ ذلِكَ فِي الشِّتاءِ ، فَلَمّا بَلَغُوا المنجنين قُربَ اللَّيلِ أصابَهُم مَطَرٌ وَاشتَدَّ عَلَيهِمُ البَردُ ، فَاحتاجوا إلى مَبيتٍ وكِنٍّ ۲ ، فَنَظَروا ۳ إلى نارٍ تَلوحُ لَهُم عَن ناحِيَةٍ مِنَ الطَّريقِ فَأَمّوها ، فَإِذا هِيَ نارٌ لِاءِنسانٍ مِن مُزَينَةَ ، فَسَأَلوهُ المَبيتَ ، فَقالَ : نَعَم ، وَالقِرى . فَأَنزَلَهُم فَأَدخَلَهُم خِباءَهُ ، وحَجَرَ بَينَهُم وبَينَ امرَأَتِهِ وصِبيانِهِ بِكِساءٍ أو شَيءٍ ، ثُمَّ قامَ إلى شاةٍ عِندَهُ فَذَبَحَها وسَلَخَها ، ثُمَّ قَرَّبَها إلَيهِم ، وأضرَمَ لَهُم نارا عَظيمَةً ، فَباتوا عَلَيها ، فَدَخَلَ عَلَى امرَأَتِهِ وهُوَ يَظُنُّ أنَّهُم قَد ناموا ، فَقالَت لَهُ : وَيحَكَ ! ما صَنَعتَ بأَصبيَتِكَ ؟ فَجَعتَهُم بِشُوَيهَتِهِم ؟! لَم يَكُن لَهُم غَيرُها يُصيبونَ مِن لَبَنِها، لِقَومٍ مَرّوا بِكَ كَسَحابَةٍ فُرِّغَت ما فيها ثُمَّ استَقَلَّت ، لا خَيرَ عِندَهُم .
قالَ : وَيحَكِ ! وَاللّهِ لَقَد رَأَيتُ أوجُها صِباحا لا تُسَلِّمُهُم إلّا إلى خَيرٍ .
قالَ : فَباتوا عِندَهُ حَتّى أصبَحوا وأرادُوا المُضِيَّ ، قالوا : يا أخا مُزَينَةَ، هَل عِندَكَ مِن صَحيفَةٍ ودَواةٍ ؟ قالَ : لا وَاللّهِ ، إنَّ هذا لَشَيءٌ مَا اتَّخَذتُهُ قَطُّ ، قالَ : فَكَتَبوا أسماءَهُم في خِرقَةٍ بِحُمَمَةٍ ۴ ، ثُمَّ قالُوا احتَفِظ بِها ، قالَ : فَأَكَنَّهَا المُزَنِيُ وأيِسَ مِن خَيرِهِم ، فَلَبِثَ بِذلِكَ ما شاءَ اللّهُ .
ثُمَّ إنَّهُ نَزَلَ قَومٌ مِن أهلِ المَدينَةِ قَريبا مِنهُ ، فَذَهَبَ إلَيهِم بِالخِرقَةِ .
فَقالَ : أتَعرِفونَ هؤُلاءِ بِأَبي أنتُم ؟ قالوا : وَيلَكَ ! مِن أينَ لَكَ هؤُلاءِ ؟ فَأَخبَرَهُم بِقِصَّتِهِم . فَقالوا : اِنطَلِق مَعَنا ، قالَ : فَانطَلَقَ المُزَنِيُ مَعَ المَدَنِيّينَ حَتّى قَدِمَ المَدينَةَ ، فَغَدا إلى سَعيدٍ وهُوَ كانَ أميرَ المَدينَةِ يَومَئِذٍ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ رَحَّبَ بِهِ ، وقالَ : أنتَ المُزَنِيُّ ؟ قالَ : نَعَم بِأَبي أنتَ واُمّي ، قالَ : هَل جِئتَ واحِدا مِن صاحِبَيَّ ؟ قالَ : لا ، قالَ : يا كَعبُ ۵ ، اذهَب فَأَعطِهِ ألفَ شاةٍ ورُعاتَها ، قالَ : فَلَمّا خَرَجَ بِهِ كَعبٌ قالَ لَهُ : إنَّ الأَميرَ قَد أمَرَ لَكَ بِما قَد سَمِعتَ ، فَإِن شِئتَ اشتَرَينا لَكَ وإن شِئتَ بِأَغلَى القيمَةِ ، قالَ : لا ، بَلِ الثَّمَنُ أحَبُّ إلَيَّ ، فَأَعطاهُ الثَّمَنَ .
ثُمَّ صارَ إلى حُسَينٍ عليه السلام ، فَلَمّا رَآهُ رَحَّبَ بِهِ ، ثُمَّ قالَ : أمُزَينِيّا ؟ قالَ : نَعَم بِأَبي أنتَ واُمّي !
قالَ : هَل جِئتَ واحِدا مِن صاحِبَيَّ ؟ قالَ : نَعَم ، سَعيدا .
قالَ : فَما صَنَعَ بِكَ ؟ قالَ : أعطاني ألفَ شاةٍ ورُعاتَها .
قالَ : يا فُلانُ ـ لِقَيِّمِهِ ـ اذهَب فَأَعطِهِ ألفَ شاةٍ ورُعاتَها ، وزِدهُ عَشَرَةَ آلافِ دِرهَمٍ . فَقالَ لَهُ : إن شِئتَ فَعَلى ما عومِلَت عَلَيهِ ، وإن شِئتَ اشتَرَينا لَكَ ، قالَ : فَاختارَ الثَّمَنَ .
ثُمَّ ذَهَبَ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ، فَقالَ : مَرحَبا ، أمُزَينِيّا ؟ فَقالَ : نَعَم ، بِأَبي أنتَ واُمّي ، قالَ : هَل جِئتَ أحَدا مِن صاحِبَيَّ ؟ قالَ : نَعَم ، كِلاهُما ، قالَ : فَما صَنَعا ؟ قالَ : أمّا سَعيدٌ فَأَعطاني ألفَ شاةٍ ورُعاتَها ، وأما حُسَينٌ عليه السلام فَأَعطى ألفَ شاةٍ ورُعاتَها وعَشَرَةَ آلافِ دِرهَمٍ ، قالَ : يا بُدَيحُ ۶ ، اذهَب بِهِ فَأَعطِهِ ألفَ شاةٍ ورُعاتَها ، وسَجِّل لَهُ بِعَيني فُلانَةَ بِيَنبُعَ ـ قالَ لِعَينٍ عَظيمَةِ الخَطَرِ تُغِلُّ مالاً كَثيرا ـ .
قالَ عَبدُ العَزيزِ بنُ يَحيى : هُم اُولئِكَ المُزَنِيّونَ الَّذينَ يَسكُنونَ الخَليجَ ، وهُم مَياسيرُ إلَى اليَومِ . ۷

1.المُحلّى : ج ۸ ص ۵۱۵ نقلاً عن ابن أبي شيبة ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج ۵ ص ۳۸۹ ح ۵۴۵ وفيه «الحسن» بدل «الحسين» .

2.الكنّ : ما يردّ الحرّ والبرد من الأبنية والمساكن (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۳۶۰ «كنن») .

3.في المصدر : «فنظرا» ، والصواب ما أثبتناه .

4.الحُمَمَة : الفَحمة (النهاية : ج ۱ ص ۴۴۴ «حمم») .

5.هو المخوّل من قبل سعيد بن العاص .

6.هو المخوّل من قبل عبد اللّه بن جعفر .

7.تاريخ دمشق : ج ۲۷ ص ۲۷۹ . وفي رواية عن أبي جعفر المدائني : خرج الحسن والحسين وعبداللّه بن جعفر حجّاجا ، ففاتتهم أثقالهم فجاعوا وعطشوا ، فرأوا في بعض الشعوب خباءً رثّا وعجوزا فاستسقوها ، فقالت : اطلبوا هذه الشويهة ، ففعلوا ، واستطعموها فقالت : ليس إلاّ هي ، فليقم أحدكم فليذبحها حتى أصنع لكم طعاما ، فذبحها أحدهم ثمّ شوت لهم من لحمها وأكلوا وقيّلوا عندها ، فلمّا نهضوا قالوا لها : نحن نفر من قريش نريد هذا الوجه ، فإذا انصرفنا وعدنا فَالمُمي بنا فإنّا صانعون لك خيرا . ثمّ رحلوا ، فلمّا جاء زوجها وعرف الحال أوجعها ضربا . ثمّ مضت الأيّام فأضرّت بها الحال ، فرحلت حتّى اجتازت بالمدينة ، فبصر بها الحسن عليه السلام فأمر لها بألف شاة ، وأعطاها ألف دينار ، وبعث معها رسولاً إلى الحسين فأعطاها مثل ذلك ، ثمّ بعثها إلى عبداللّه بن جعفر فأعطاها مثل ذلك المناقب لابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۱۶ ، بحار الأنوار : ج ۴۳ ص ۳۴۱ ح ۱۵ . وفي ربيع الأبرار : خرج الحسنان وعبداللّه بن جعفر وأبو حبّة الأنصاري من مكّة إلى المدينة ، فأصابتهم السماء فلجؤوا إلى خباء أعرابيّ ، فأقاموا عنده ثلاثا حتّى سكت السماء ، وذبح لهم ، فلمّا ارتحلوا قال له عبداللّه بن جعفر : إن قدمت المدينة فسل عنّا . فاحتاج الأعرابي بعد سنين ، فقالت له امرأته : لو أتيت المدينة فلقيت اُولئك الفتيان ، فقال : قد اُنسيت أسماءهم . فقالت : سل عن ابن الطيّار ، فأتاه فقال : الحق سيّدنا الحسن ، فلقيه فأمر له بمئة ناقة بفحولتها ورعاتها ، ثمّ أتى الحسين فقال : كفانا أبو محمّد مؤونة الإبل فأمر له بمئة شاة ، ثمّ أتى عبداللّه فقال : كفاني أخواي الإبل والشاة ، فأمر له بمئة ألف درهم ، ثمّ أتى أبا حبّة ، فقال : واللّه ما عندي مثل ما أعطوك ، ولكن جئني بإبلك فاُوقرها لك تمرا ، فلم يزل اليسار في أعقاب الأعرابي (ربيع الأبرار : ج ۳ ص ۷۰۱ ؛ الدرجات الرفيعة : ص ۱۷۱) .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4129
صفحه از 469
پرینت  ارسال به