۴ / ۵ ـ ۸
خدا ، ما را اين گونه تربيت كرده
۴۹۲.نثر الدرّـ به نقل از اَنَس ـ: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه كنيزى با دسته گلى در دست ، وارد شد و امام عليه السلام را با آن ، تحيّت (سلام و درود) گفت . امام عليه السلام هم فرمود : «به خاطر خداى متعال ، آزادى» .
من گفتم : با يك دسته گلْ تحيّت دادن ، اين قدر نمى ارزد كه بدان ، آزادش كنى !
فرمود: «خداى بزرگ بِشْكوه ، ما [خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ] را چنين پرورده است . فرموده است: «و چون به شما تحيّت گفته شد ، به بهتر از آن ، يا به مانند آن، پاسخ دهيد» ، و بهتر از آن [تحيّت او] ، آزاد كردنش بود» .
۴ / ۵ ـ ۹
درو و آرد كن و بفروش
۴۹۳.مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنياـ به نقل از اسحاق بن يسار ـ: بزرگى از قبيله بنى سعد بن بكر ، به من خبر داد كه يكى از پسر عموهايم از باديه بر من وارد شد و گفت : برادر زاده ام ، قتل عمد كرده است ؛ امّا از اولياى دم خواسته ام كه به ديه راضى شوند و پذيرفته اند كه از من ، ديه بگيرند ؛ امّا خويشانم مرا تنها گذاشته اند و حاضر نيستند بخشى از ديه را بر دوش كِشند و گفته اند : ما فقط در ديه قتل غير عمد ، كمك مى كنيم و نه عمد . من هم آمده ام تا كمكى از اين تيره از قريش بگيرم .
من فرمان دادم خَزيرَه (گونه اى آب گوشت) بپزند و با هم خورديم .
سپس به او گفتم : با ما بيا تا به نزد بهترينِ قوم و سَرور آنان ، فرزند دختر پيامبر خدا ، حسين بن على عليه السلام برويم .
بيرون آمديم و او را در خانه اش جويا شديم ؛ امّا نيافتيم . پس خارج شديم و او را در بَلاط ۱ ديديم . گفتم : اين مرد ، همان است . از او خواستيم كه بِايستد . حسين عليه السلام ايستاد و به ديوار ، تكيه داد . گفتم : اى فرزند دختر پيامبر خدا! برادرزاده ام خونى ريخته است ـ و او قصّه خود را باز گفت ـ [و من ادامه دادم كه] : آمده ام از اين تيره قريش ، براى پرداخت ديه ، كمك بگيرم و انديشيدم كه از تو آغاز كنم .
امام حسين عليه السلام فرمود : «به خدايى كه جان حسين به دست اوست ، امروز ، هيچ درهم و دينارى در خانه نداشتم و جز براى يافتن كمكْ خرجى براى برخى هزينه هاى ضرورى، به بازار نيامدم ؛ امّا تو را مردى نيرومند مى بينم و هنگام برداشت محصولم در مزرعه يُحَنَّس ۲ در ذى المَروَه رسيده است . به آن جا برو و سرپرست آن جا و كارگرانش شو و محصول را درو كن و آسياب كن و بفروش ، كه بدهى تو را ادا مى كند ، و از كس ديگرى چيزى مخواه» .
مرد گفت : پدر و مادرم فدايت باد ! چنين مى كنم .
و حسين عليه السلام به مباشرش نوشت : «فلانى كه آمد ، بگذار محصول را دِرو كند ، كه آن را به او بخشيده ام» .
مرد به آن جا رفت و محصول را درو كرد و آن را به بيست هزار درهم فروخت و دوازده هزار [درهم] را [براى ديه ]پرداخت و هشت هزار درهم نيز اضافه آورد .