۴ / ۵ ـ ۵
بيشتر از سَرورم نمى دهم
۴۸۹.تهذيب الكمالـ به نقل از حميد بن هلال ـ: دو قريشى ، يكى از بنى هاشم و ديگرى از بنى اميّه ، به هم فخر فروختند و هر يك ، قوم خود را سخاوتمند دانستند . يكى گفت : تو از قوم خود ، درخواست كن و من نيز از قوم خود ، درخواستِ عطا مى كنم .
بر اين قرار از هم جدا شدند . مرد اُمَوى ، از ده تن از قوم خويش ، درخواستِ كمك كرد و آنها يكصد هزار (هر يك ده هزار) [سكّه] به او دادند .
مرد هاشمى نزد عبيد اللّه بن عبّاس آمد و درخواست خود را گفت و ابن عبّاس ، يكصد هزار [سكّه] به او داد . سپس نزد حسن بن على عليه السلام آمد و از او خواست . او پرسيد : «پيش از من ، نزد كس ديگرى رفته اى؟» .
مرد گفت : آرى . عبيد اللّه بن عبّاس كه يكصد هزار [سكّه] به من عطا كرد . حسن عليه السلام يكصد و سى هزار [سكّه] به او عطا نمود . آن گاه ، آن مرد نزد حسين بن على عليه السلام رفت و از او درخواست كرد . او پرسيد : «پيش از من ، از كس ديگرى درخواست كرده اى؟» .
مرد گفت : آرى . برادرت حسن كه يكصد و سى هزار [سكّه] به من عطا كرد .
حسين عليه السلام فرمود : «اگر پيش از او نزد من مى آمدى ، بيش از اين عطايت مى كردم ؛ امّا بيشتر از سَرورم نمى دهم» .
حسين عليه السلام هم يك صد و سى هزار [دينار] به او عطا كرد .
سپس آن اُمَوى با يكصد هزار [سكّه] از ده نفر و هاشمى با سيصد و شصت هزار [سكّه ]از سه نفر آمدند . اُمَوى گفت : از ده تن اُمَوى درخواست كردم و يكصد هزار [سكّه] به من دادند ، و هاشمى گفت : من از سه هاشمى درخواست كردم و سيصد و شصت هزار [سكّه] به من دادند ، و بدين گونه ، هاشمى بر اُمَوى فخر فروخت .
اُمَوى ، به سوى قوم خود بازگشت و ماجرا را گفت و مال را به آنان ، بازپس داد و همه آن را پس گرفتند ؛ امّا هاشمى به سوى قوم خود باز گشت و قصّه را گفت و مال را به آنان باز گرداند ؛ امّا آنان نپذيرفتند و گفتند : ما چيزى را كه داديم ، باز پس نمى گيريم .