۴ / ۵ ـ ۳
چون دنيا به تو بخشيد، تو هم آن را ببخش
۴۸۷.المناقب ، ابن شهرآشوب :گفته شده كه عبد الرحمان سُلَمى به فرزند امام حسين عليه السلام سوره حمد را آموخت . چون آن را بر پدرش قرائت كرد ، امام عليه السلام به آموزگار ، هزار دينار و هزار جامه قيمتى عطا نمود و دهانش را از گوهر ، پُر ساخت !
اين را بر امام عليه السلام خُرده گرفتند . فرمود : «اين كجا و بخشش (يعنى آموزش) او كجا؟»
[نيز] امام حسين عليه السلام چنين خواند :
«هنگامى كه دنيا بر تو مى بخشد ، تو هم آن را ببخشبه همه مردم ، پيش از آن كه از دستت برود
كه اگر دنيا روى آورد ، بخشش ، آن را از ميان نمى برَدو چون پشت كند ، بخل ، نگاهش نمى دارد» .
۴ / ۵ ـ ۴
به خدا سوگند ، كَرَم ، اين است!
۴۸۸.مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنياـ به نقل از سلمة بن عبد اللّه بن عمر بن ابى سلمه ـ: دايه اى داشتيم كه برايم گفت : با حدود بيست ، سى شتر به ذو المَروَه ۱ رفتم تا خرما براى آذوقه مان تهيّه كنم . به من گفتند : عمرو بن عثمان ، در ملك خود است و همچنين ، حسين بن على عليه السلام ، در ملك خويش است .
من نزد عمرو بن عثمان رفتم و او فرمان داد تا دو بار شتر [خرما] به من بدهند . مردى آن جا به من گفت : واى بر تو! نزد حسين بن على عليه السلام برو .
نزد او رفتم و او را نمى شناختم . ديدم كه مردى روى زمين نشسته و غلامانش نيز گِردش نشسته اند ، كاسه بزرگى جلوى روى اوست و نان كلفت و گوشت در آن است . او مى خورد و غلامان هم همراه او مى خوردند . بر او سلام دادم و [با خود ]گفتم : به خدا سوگند كه نمى بينم اين ، چيزى به من بدهد!
حسين عليه السلام فرمود : «بيا و بخور» .
من نيز با او غذا خوردم . سپس او برخاست و به سوى جوى آب رفت و با دستانش از آن نوشيد و آنها را شست و گفت : «چه نيازى دارى؟» .
گفتم : خداوند ، بهره مندت كند! با شترانى آمده ام تا آذوقه اى از اين آبادى ببرم . به من گفتند كه نزد تو بيايم تا از آنچه خدا به تو عطا كرده ، به من ببخشى .
فرمود : «برو و شترانت را بياور» .
آنها را آوردم . فرمود : «از همين محلّى كه خرما را براى خشك كردنْ پهن كرده اند ، شتران خود را بارگيرى كن» .
به خدا سوگند ، بر آن شتران تا آن جا كه مى توانستند ببرند ، بار نهادم و سپس راه افتادم و [با خود] گفتم : پدر و مادرم فدايش باد ! به خدا سوگند ، كَرَم ، اين است .