۴ / ۵ ـ ۲
من از تو پوزش مى خواهم!
۴۸۶.تاريخ دمشقـ به نقل از ذيال بن حرمله ـ: فرد نيازخواهى در كوچه هاى مدينه مى رفت و گدايى مى كرد تا به خانه حسين بن على عليهماالسلامرسيد . در زد و چنين سرود :
اميدوار به تو ، امروز ، نااميد باز نمى گرددو نيز كسى كه حلقه درِ خانه ات را مى كوبد .
تو سرتا پا سخاوت و معدن آن هستىپدرت ، كُشنده فاسقان بود .
حسين بن على عليه السلام به نماز ايستاده بود . نمازش را كوتاه كرد و به سوى باديه نشين ، بيرون آمد و اثر فقر و تنگ دستى را بر او ديد . باز گشت و قنبر را صدا زد . قنبر پاسخ داد : بله ، بله ، اى فرزند پيامبر خدا !
فرمود : «از خرجى ما چه قدر مانده است؟» .
قنبر گفت : دويست درهم كه مرا فرمان داده اى آن را ميان خانواده ات تقسيم كنم .
حسين عليه السلام فرمود : «همان را بياور كه كسى مستحق تر از آنها آمده است» .
حسين عليه السلام آن را گرفت و بيرون آمد و به باديه نشين داد و در آن حال ، چنين سرود :
«آن را بگير كه من ، از تو پوزش مى خواهمو بدان كه من ، بر تو دلسوزم .
اگر ما در زندگى بهره اى داشتيمبارانِ بخشش ما بر تو فرو مى ريخت.
امّا روزگار ، بر ما تنگ گرفته استو دستان ما از بخشش فراوان ، كوتاه است» .
باديه نشين ، آن را گرفت و رفت ، در حالى كه مى سرود :
پاكان و پاك دامنان!هر گاه ياد شويد ، بر شما درود فرستاده مى شود
و نزد شما والايان و تنها شماعلم قرآن و محتواى سوره هايش هست .
و آن كه از تبارِ علويان نباشدديگر ، افتخارى ميان مردم ندارد .