۴۶۶.الخصالـ به نقل از زينب دختر ابو رافع ـ: فاطمه عليهاالسلام با دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلامدر بيمارى منجر به وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزد ايشان آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! اين دو ، فرزندان تو هستند . چيزى براى آنها به ارث بگذار .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «براى حسن ، هيبت و سيادتم را و براى حسين ، شجاعت و سخاوتم را به ارث نهادم» .
۴۶۷.تاريخ دمشقـ به نقل از عوانه ـ: حسين عليه السلام و وليد بن عتبة بن ابى سفيان ، بر سرِ زمينى درگير شدند . وليد در آن زمان ، حاكم مدينه بود . حسين عليه السلام در حين درگيرى ، عمامه وليد را از سرش برداشت و كشيد . مروان بن حَكَم كه حاضر بود ، كلمه استرجاع (إنّا للّه ) را بر زبان راند و گفت : تا به امروز ، چنين جسارتى را از سوى مردى نسبت به فرمان روايش نديده بودم .
وليد گفت : اين گونه نيست ؛ بلكه تو بر بردبارى من در برابر او حسد ورزيدى .
حسين عليه السلام هم فرمود : «زمين ، براى تو باشد . گواه باشيد كه آن براى اوست» .
۴۶۸.سير أعلام النبلاءـ در يادكرد وقايع روز عاشورا ـ: حسين عليه السلام تشنه شد . مردى برايش آب آورد . ايشان آن را گرفت كه بياشامد ؛ امّا حُصَين بن تميم ، تيرى انداخت كه بر دهان حسين عليه السلام نشست . وى، خون ها را با دستش مى گرفت و خدا را مى ستود. سپس به سوى سيل بندِ فرات ، رو كرد ؛ امّا ميان او و آب ، مانع شدند . مردى تيرى به سويش پرتاب كرد كه در زير چانه اش نشست و در بقيّه روز ، كسى بر او در نمى آمد تا آن كه سربازان پياده ، گرداگردش را گرفتند و او در همان حال ، با دلاورى اى استوار ، مانند سوارى شجاع مى جنگيد . اگر بر آنان يورش مى بُرد ، از هم باز مى شدند ، به سان گلّه بزى كه شير به آن حمله كرده باشد .