۲ / ۵
نمونه هايى از كسانى كه خدا به بركت تربت حسين عليه السلام شفايشان داده است
الف ـ محمّد بن مسلم
۳۴۰۸.كامل الزياراتـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ: به سوى مدينه بيرون آمدم ، در حالى كه دردمند بودم . به امام باقر عليه السلام گفته شد كه محمّد بن مسلم ، دردمند است .
امام باقر عليه السلام ، نوشيدنى سرپوشيده اى را با حوله اى همراه غلامى براى من فرستاد . غلام ، آن را به دستم داد و به من گفت : آن را بنوش كه به من فرمان داده كه باز نگردم تا آن را بنوشى .
آن را نوشيدم . بويش ، بوى مُشك و نوشيدنى خوش طعم و خُنَكى بود . هنگامى كه آن را نوشيدم ، آن غلام به من گفت : مولايت مى گويد : «هنگامى كه آن را نوشيدى ، بيا» .
من در آنچه به من گفت ، انديشيدم و پيش از آن ، نمى توانستم بر روى پايم بِايستم ؛ امّا هنگامى كه نوشيدنى در درونم جاى گرفت ، گويى بند از پايم گشوده شد . به درِ خانه امام عليه السلام رفتم و اجازه ورود خواستم . امام عليه السلام صدايم زد كه : «بدن ، سالم شد . وارد شو !» . بر او وارد شدم و در حالى كه مى گريستم ، بر او سلام دادم و دست و سرش را بوسيدم .
امام عليه السلام به من فرمود : «اى محمّد ! چرا گريه مى كنى ؟» .
گفتم : فدايت شوم! بر غريبى ، دورى راه ، و ناتوانى ام بر ماندن نزد تو و نگريستن به تو مى گريم .
امام عليه السلام به من فرمود : «امّا ناتوانى ات . خداوند ، دوستداران و اهل دوستى با ما را اين گونه قرار داده و بلا را به سوى ايشان ، شتابان كرده است .
و امّا غربتت را كه گفتى . مؤمن ، در اين دنيا و ميان اين مردم وارونه ، غريب است ، تا اين كه از اين سرا به سوى رحمت خدا ، بيرون رود .
و امّا دورى راهت . به ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بنگر كه در سرزمينى دور از ما ، در كنار رود فرات است .
و امّا آنچه از علاقه ات به ماندن نزد ما و نگريستن به ما گفتى و اين كه بر آن قادر نيستى ، خداوند ، آنچه را در دل توست و پاداشت بر آن را مى داند ».
سپس به من فرمود : «آيا به زيارت قبر حسين عليه السلام مى روى ؟» .
گفتم : آرى ؛ با ترس و لرز .
امام عليه السلام فرمود : «هر چه اين كار ، سخت تر باشد ، پاداشش [ بيشتر و ] به اندازه هراس آن است ، و هر كس با ترس [ از ظالمان ]به زيارتش برود ، خداوند ، هراس او را در روزى كه مردم در برابر خداى جهانيان مى ايستند ، ايمن مى كند و با آمرزش ، باز مى گردد و فرشتگان ، بر او سلام مى دهند و پيامبر صلى الله عليه و آله ، او را ديدار و برايش دعا مى كند و با نعمت و فضل از جانب خدا و بدون آن كه گزندى به او برسد ، باز مى گردد و رضايت خدا را دنبال مى كند » .
سپس به من فرمود : «نوشيدنى را چگونه يافتى ؟» .
گفتم : گواهى مى دهم كه شما ، خاندان رحمت هستيد و تو ، وصىّ اوصيايى . غلام ، آنچه را فرستاده بودى ، در حالى برايم آورد كه قادر نبودم بر پاى خود بِايستم و از خود ، نااميد بودم . نوشيدنى را به من داد و آن را نوشيدم و نوشيدنى اى به خوش بويى و خوش مزگى و خُنَكى آن ، نديده بودم . چون آن را نوشيدم ، غلام به من گفت : او (امام عليه السلام ) به من فرمان داده كه به تو بگويم : «چون آن را نوشيدى ، به سوى من بيا» و من ، با اين كه سختى حال خود را مى دانستم ، گفتم : به سوى امام باقر عليه السلام مى روم ، حتّى اگر جانم برود . پس به سوى تو آمدم ، گويى كه بند ، از پايم گشودند! ستايش ، خدايى كه شما را براى شيعيانتان ، رحمت قرار داد .
امام عليه السلام فرمود : «اى محمّد ! در نوشيدنى اى كه نوشيدى ، از گلِ قبر حسين عليه السلام بود كه برترين چيزى است كه با آن ، شفا مى جويم . چيزى را با آن ، برابر مگذار كه ما ، آن را به كودكان و زنانمان مى نوشانيم و هر خيرى را در آن مى بينيم » .
به امام عليه السلام گفتم : فدايت شوم! ما ، از آن بر مى گيريم و با آن ، شفا مى جوييم .
امام عليه السلام فرمود : «انسان ، آن را بر مى گيرد و آشكارا از حائر [ حسين عليه السلام ] بيرون مى برَد و بر هيچ جِن و جنبنده اى و چيزى كه بيمارى و آفتى داشته باشد ، نمى گذرد ، جز آن كه آن را مى بويد و بركتش از آن مى رود و به ديگران مى رسد ، و آنچه ما با آن ، معالجه مى كنيم ، اين گونه نيست ؛ و اگر اين كه برايت گفتم ، نبود ، هيچ چيز ، آن را مسح نمى كرد و چيزى از آن نمى نوشيد ، جز آن كه همان لحظه ، بهبود مى يافت . آن ، جز به مانند حجر الأسود نيست كه آفت زدگان و كافران و اهل جاهليت ، به سوى آن آمدند [ و اثرش را كم كردند ، و گر نه ] هيچ كس خود را به آن نمى سُود ، جز آن كه بهبود مى يافت و به سان جواهر ، سپيد بود ؛ امّا [ بر اثر همان افراد ، ] سياه و سياه تر شد تا آن گونه [ شد ]كه مى بينى » .
گفتم : فدايت شوم! با آن ، چه مى كنم ؟
فرمود : «تو ، افزون بر آن كه آن را آشكار مى كنى ، همان كارى را مى كنى كه ديگران مى كنند : آن را سبُك مى شمارى و در خورجينت و كنار چيزهايى پست مى اندازى و از اين رو ، اثرى را كه از آن مى خواهى ، از ميان مى رود ».
گفتم : درست گفتى ، فدايت شوم !
فرمود : «كسى نيست كه آن را بر گيرد ، مگر آن كه به چگونگى بر گرفتن آن ، ناآگاه است و براى مردم ، سالم و دست نخورده نمى مانَد ».
گفتم : فدايت شوم ! چگونه است كه من ، آن را همان گونه كه شما بر مى گيريد ، بر گيرم ؟
امام عليه السلام فرمود : «چيزى از آن را به تو بدهم ؟» .
گفتم : آرى .
فرمود : «هنگامى كه آن را بر گرفتى ، با آن ، چه مى كنى ؟» .
گفتم : آن را با خود مى برم .
فرمود : «آن را در چه چيزى مى گذارى ؟» .
گفتم : در لباسم .
فرمود : «به همان باز گشتى كه مى كردى . نزد ما ، به اندازه نيازت بنوش و آن را مبر ، كه برايت سالم نمى مانَد» .
آن گاه از آن ، دو مرتبه به من نوشاند و ديگر چيزى از آن دردها را به خاطر نياوردم تا اين كه باز گشتم .