۳۲۷۶.بشارة المصطفىـ به نقل از عطيّه عوفى ـ: با جابر بن عبد اللّه انصارى ، به قصد زيارت قبر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام بيرون آمدم . هنگام ورود به كربلا ، جابر در رود فرات ، غسل كرد و لُنگى را به خود بست و لُنگى را نيز بر دوش انداخت و سپس ، كيسه اى را كه در آن عطر بود ، گشود و بر بدنش افشاند و گامى ننهاد ، جز آن كه خداى متعال را ياد كرد تا نزديك قبر رسيد و گفت : [ دست ] مرا بگير ! گرفتم و او مدهوش ، روى قبر افتاد . چند قطره اى آب بر او پاشيدم . چون به هوش آمد ، سه بار گفت : اى حسين ! سپس گفت : دوست ، پاسخ دوستش را نمى دهد ؟! آن گاه گفت : و چگونه پاسخ دهى ، در حالى كه خون رگ هاى گلويت ، تا پايين گردنت رسيده است و سرت را از بدنت جدا كرده اند ؟ گواهى مى دهم كه تو ، فرزند خاتم پيامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند همدوش پرهيزگارى هستى . تو ، از تبار هدايت و پنجمينِ اصحاب كسا و فرزند سَرور نقيبان و فرزند فاطمه ، سَرور زنان هستى ؛ و چرا چنين نباشى كه سَرور فرستادگان ، تو را تغذيه كرده است و در دامان پرهيزگاران ، پرورش يافته اى و از سينه ايمان ، شير خورده اى و با اسلام ، از شير ، باز گرفته شده اى . پاكْ زيستى و پاكْ در گذشتى ، جز آن كه دل هاى مؤمنان ، از فراقت ، خوش نيست ، هر چند در خيرِ خواسته شده براى تو ، ترديدى نيست . سلام و خُشنودى خدا بر تو باد ! گواهى مى دهم كه تو ، بر همان روانه شدى كه برادرت يحيى بن زكريّا ، روانه شد .
سپس ، نگاهى به گِرداگرد قبر انداخت و گفت :
سلام بر شما روح هايى كه به گِرد حسين ، فرود آمده ايد و در كنار او نشسته ايد ! گواهى مى دهم كه شما ، نماز خوانديد و زكات داديد و امر به معروف و نهى از منكر كرديد ، با مُلحدان جنگيديد و خدا را پرستيديد تا اَجَلتان در رسيد . سوگند به آن كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت ، ما با شما در آنچه به آن در آمده ايد ، شريكيم .
عطيّه مى گويد : به او گفتم : اى جابر ! چگونه شريك هستيم ، در حالى كه نه به دشتى در آمديم ، نه از كوهى بالا رفتيم و نه شمشيرى زديم ، حال آن كه اينان ، سرشان از پيكرشان جدا شده و فرزندانشان يتيم گشته و همسرانشان بيوه شده اند ؟
گفت : اى عطيّه ! شنيدم كه حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «هر كس ، گروهى را دوست بدارد ، با آنان محشور مى شود و هر كس ، كردار گروهى را دوست بدارد ، در كردارشان شريك است» . سوگند به خدايى كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت ، نيّت من و همراهانم ، بر همان است كه حسين عليه السلام و همراهانشان رفته اند ! مرا به سوى خانه هاى كوفه ببر .
[ عطيه مى گويد : ] هنگامى كه بخشى از راه را آمديم ، جابر گفت : اى عطيّه ! به تو سفارشى بكنم كه گمان ندارم ديگر ، پس از اين سفر ، تو را ببينم ؟ دوستدار خاندان محمّد را دوست بدار ، هر اندازه كه ايشان را دوست دارد ، و دشمن خاندان محمّد را دشمن بدار ، تا زمانى كه آنها را دشمن دارد ، هر چند كه روزه دار و شب زنده دار باشد . با دوستدار محمّد و خاندان محمّد ، همراه باش كه اگر به خاطر گناه فراوانش ، يك پايش بلغزد ، پاى ديگرش به خاطر محبّت به آنان ، استوار مى مانَد . دوستدار ايشان ، به بهشتْ باز مى گردد و دشمن ايشان ، به آتش .