99
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

يكى را بفرستى كه از زبان من به حسين پيغام بَرَد؟ مى‏دانم هم امروز با خاندان خويش سوى شما روان شده، يا فردا روان مى‏شود و اين غم و اندوه كه مى‏بينى، به سبب آن است. بگويد: وقتى ابن عقيل، مرا پيش تو فرستاد، به دست قوم اسير بود و مى‏دانست كه به صِرف كشته شدن مى‏رود، گفت: با خاندان خويش بازگرد. مردم كوفه فريبت ندهند كه همان ياران پدرت هستند كه آرزو داشت با مرگ يا كشته شدن، از آنها جدا شود. مردم كوفه با تو دروغ گفتند، با من نيز دروغ گفتند و دروغ‏زده را رأى درست نيست».

ابن اشعث گفت: «به خدا چنين مى‏كنم! به ابن زياد نيز مى‏گويم كه تو را امان داده‏ام».

جعفر بن حذيفه طايى گويد (سعيد بن شيبان نيز اين حديث را بشناخت): محمّد بن اشعث، به اياس بن عثل طايى ـ كه مردى شاعرپيشه بود و پيش محمّد مى‏آمد ـ گفت: «پيش حسين رو و اين نامه را به او برسان». در نامه، سخنانى را كه ابن عقيل بدو گفته بود نوشت و گفت: «اين توشه و اين لوازم و اين هم از آن نانخورانت». گفت: «پس مركوبم كو كه مركوبم را فرسوده‏ام». گفت: «اين نيز مركب و جهاز. برنشين».

گويد: اياس برفت و در زباله چهار منزلى كوفه، حسين را بديد و خبر را با وى بگفت و نامه را به وى داد. حسين بدو گفت: «آنچه مقدّر است همان مى‏شود؛ كه خويش و تباهى امّت را به خدا وا مى‏گذاريم».

گويد: و چنان بود كه وقتى مسلم بن عقيل به خانه هانى رفت و هجده هزار كس با وى بيعت كردند، همراه عابس بن ابى شبيب شاكرى، نامه‏اى به حسين نوشت به اين مضمون: «امّا بعد، پيشتاز، با كسان خويش دروغ نمى‏گويد. هجده هزار كس از مردم كوفه با من بيعت كرده‏اند. وقتى نامه من به تو رسيد، در كار آمدن شتاب كن كه همه مردم با تو اَند و به خاندان معاويه، عقيده و علاقه ندارند. والسلام».

گويد: محمّد بن اشعث، ابن عقيل را به در قصر آورد و اجازه خواست. خبر ابن


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
98

أماني، فهل عندك خير؟ تستطيع أن تبعثَ من عندك رجلاً على لساني يبلغ حسيناً، فإنّي لا أراه إلاّ قد خرج إليكم اليوم مقبلاً، أو هو خرج غداً هو وأهل بيته، وأنّ ما ۵ / ۳۷۵

ترى من جزعي لذلك، فيقول:

إنّ ابن عقيل بعثني إليك، وهو في أيدي القوم أسير لا يرى أن تمشي حتّى تُقتل، وهو يقول: ارجع بأهل بيتك، ولا يغرّك أهلُ الكوفة، فإنّهم أصحاب أبيك الذي كان يتمنّى فراقهم بالموت أو القتل، إنّ أهل الكوفة قد كذّبوك وكذّبوني، وليس لمكذّب رأي.

فقال ابن الأشعث: واللّه‏، لأفعلنّ، ولاُعلمنّ ابن زياد أنّي قد آمنتك.

قال أبو مخنف: فحدّثني جعفر بن حذيفة الطائي وقد عرف سعيد بن شيبان الحديث ـ قال: دعا محمّد بن الأشعث أياس بن العثل الطائي من بني مالك بن عمرو بن ثمامة وكان شاعراً، وكان لمحمّد زوّاراً فقال له: القِ حسيناً فأبلغه هذا الكتاب، وكتب فيه الذي أمره ابن عقيل، وقال له: هذا زادك وجهازك، ومتعة لعيالك، فقال: من أين لي براحلة، فإنّ راحلتي قد أَنضَيتُها؟ قال: هذه راحلة فاركبها برحلها، ثمّ خرج فاستقبله بزبالة لأربع ليال، فأخبره الخبر، وبلّغه الرسالة، فقال له حسين: كلّ ما حُمَّ نازل، وعند اللّه‏ نحتسب أنفسنا وفساد اُمّتنا.

و قد كان مسلم بن عقيل حيث تحوّل إلى دار هانئ بن عروة وبايعه ثمانية عشر ألفاً، قدّم كتاباً إلى حسين مع عابس بن أبي شبيب الشاكري:

أمّا بعد؛ فإنّ الرائد لا يَكذِبُ أهله، وقد بايعني من أهل الكوفة ثمانية عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حين يأتيك كتابي، فإنّ الناسَ كُلَّهم معك، ليس لهم في آل معاوية رأي ولا هوى، والسلام.

و أقبل محمّد بن الأشعث بابن عقيل إلى باب القصر، فاستأذن فأذن له، فاُخبر

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8544
صفحه از 726
پرینت  ارسال به