91
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

باز آن زن، سخن خويش را تكرار كرد؛ امّا ابن عقيل خاموش ماند. زن به او گفت: «از خدا بترس! سبحان اللّه‏ اى بنده خدا! سوى كسان خود برو كه خدايت به سلامت دارد. نشستنت بر در خانه من، مناسب نيست و آن را به تو روا نمى‏دارم».

پس ابن عقيل برخاست و گفت: «اى كنيز خدا! من در اين شهر، منزل و عشيره ندارم. مى‏خواهى كار نيكى انجام دهى براى ثواب؟ شايد هم بعدها تو را پاداش دهم». گفت: «اى بنده خدا! چه كارى؟». گفت: «من مسلم بن عقيلم. اين قوم، با من دروغ گفتند و فريبم دادند». گفت: «تو مسلمى؟». گفت: «آرى». گفت: «در آى».

گويد: پس او را به خانه خويش به اتاقى بُرد، جز اتاقى كه خودش در آن جا بود و فرشى براى وى بگسترد و گفت شام بخورَد كه نخورْد.

گويد: خيلى زود پسر آن زن بيامد و ديد كه به آن اتاق رفت و آمد بسيار مى‏كند و گفت: «به خدا از اين كه امشب به اين اتاق بسيار رفت و آمد مى‏كنى، به شك اندرم كه خبرى هست». گفت: «پسركم! از اين درگذر». گفت: «به خدا بايد با من بگويى!». گفت: «پسركم! آنچه را با تو مى‏گويم، با هيچ كس مگوى».

گويد: آن گاه وى را قسم داد و پسر، قسم ياد كرد و قصّه را با وى بگفت كه بخفت و خاموش ماند.

گويند: وى از اوباش بود. بعضى‏ها گفته‏اند با ياران خويش مى‏خوارگى مى‏كرد.

گويد: وقتى مدّتى گذشت و ابن زياد از جانب ياران ابن عقيل صدايى چنان‏كه از پيش مى‏شنيده بود، نشنيد، به ياران خويش گفت: «از بالا بنگريد كه كسى از آنها را مى‏بينيد؟». و چون نگريستند، كسى را نديدند.

ابن زياد گفت: «نيك بنگريد! شايد زير سايه‏ها هستند و به كمين شما


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
90

فسكت، ثمّ عادت فقالت مثل ذلك، فسكت.

ثمّ قالت له: في اللّه‏، سبحان اللّه‏ يا عبداللّه‏! فمرّ إلى أهلك عافاك اللّه‏! فإنّه لا يصلح لك الجلوس على بابي، ولا اُحلّه لك.

فقام فقال: يا أمة اللّه‏، ما لي في هذا المصر منزل ولا عشيرة، فهل لك إلى أجر ومعروف، ولعلّي مكافئك به بعد اليوم؟!

فقالت: يا عبداللّه‏، وما ذاك؟

قال: أنا مسلم بن عقيل، كذّبني هؤاء القوم وغرّوني، قالت: أنت مسلم؟! قال: نعم، قالت: ادخل، فأدخلته بيتاً في دارها غير البيت الذي تكون فيه، وفرشت له، وعرضت عليه العشاء فلم يتعشّ، ولم يكن بأسرع من أن جاء ابنها فرآها تكثر ۵ / ۳۷۲

الدخول في البيت والخروج منه، فقال: واللّه‏، إنّه ليريبني كثرة دخولك هذا البيت منذ الليلة وخروجك منه! إنّ لك لشأناً؟

قالت: يا بنيّ، إله عن هذا، قال لها: واللّه‏، لتخبرنّي، قالت: أقبل على شأنك ولا تسألني عن شيء.

فالحّ عليها، فقالت: يا بني، لا تحدّثنّ أحداً من الناس بما اُخبرك به، وأخذت عليه الأيمان، فحلف لها، فأخبرته، فاضطجع وسكت. وزعموا أنّه قد كان شريداً من الناس، وقال بعضهم: كان يشرب مع أصحاب له.

و لمّا طال على ابن زياد، وأخذ لا يسمع لأصحاب ابن عقيل صوتاً كما كان يسمعه قبل ذلك قال لأصحابه: أشرفوا فانظروا هل ترون منهم أحداً؟ فأشرفوا فلم يروا أحداً.

قال: فانظروا لعلّهم تحت الظلال قد كَمَنوا لكم، فَفَرَعوا بَحابحَ۱ المسجد،

1.. بحابح : جمع بحبوحة ، بمعني الساحة أو الفناء اُنظر : مجمع البحرين : ج ۱ ص ۱۱۶ «بحبح» .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 11147
صفحه از 726
پرینت  ارسال به