81
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

ابن زياد گفت: «حرورى شدى، خويشتن را مستوجب عقوبت كردى، كشتنت بر ما حلال شد. بگيريدش و در يكى از اتاق‏هاى خانه بيندازيد و در را بر او ببنديد و مراقب نهيد» و چنين كردند.

گويد: پس اسماء بن خارجه به پا خاست و گفت: «ما فرستادگان خيانت بوديم. به ما گفتى اين مرد را پيش تو آريم و چون بياورديم و به نزد تو واردش كرديم، صورتش را در هم شكستى و خونش را بر ريشش روان كردى و گفتى كه او را خواهى كشت». عبيد اللّه‏ بن زياد گفت: «تو هنوز اين جايى» و بگفت تا او را بگرفتند و آزار كردند. آن گاه دست از او بداشتند و به زندانش كردند.

امّا محمّد بن اشعث گفت: «به هر چه رأى امير باشد، به نفع ما باشد. با ضررمان خشنوديم كه امير تأديب مى‏كند».

گويد: عمرو بن حجّاج خبر يافت كه هانى كشته شد و با مردم مذحج بيامد و قصر را در ميان گرفت و گروهى بسيار با وى بود. آن گاه ندا داد كه من عمرو بن حجّاجم و اينان يكّه‏سواران و بزرگان مذحج‏اند. نه از اطاعت به در رفته‏ايم و نه از جماعت جدايى گرفته‏ايم. خبر يافته‏اند كه يارشان را مى‏كشند و اين را بزرگ گرفته‏اند». گويد: به عبيد اللّه‏ گفتند: «اينك قوم مذحج بر درند». عبيد اللّه‏ به شريح قاضى گفت: «پيش ياران رو و او را ببين. آن گاه برون شو و به آنها بگو كه زنده است و او را نكشته‏اند و تو او را ديده‏اى». گويد: شريح برفت و هانى را بديد. عبد الرحمان بن شريح گويد: شنيدم پدرم به اسماعيل بن طلحه مى‏گفت: «پيش هانى رفتم و چون مرا بديد گفت: اى مسلمانان! عشيره من مرده‏اند؟ دينداران كجا رفته‏اند؟ اهل شهر كجا رفته‏اند؟ نابود شده‏اند و مرا با دشمنشان و پسر دشمنشان وا گذاشته‏اند؟ و خون بر ريشش روان بود. در اين وقت، غوغايى از در قصر شنيد. من بيرون شدم. او نيز از دنبال من آمد و گفت: اى شريح! پندارم اين صداهاى مذحج است و مسلمانانى كه ياران من‏اند. اگر ده كس پيش من آيند، نجاتم مى‏دهند». شريح گويد: من سوى آنها رفتم. حميد بن بكير


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
80

ومنع، فقال عبيد اللّه‏: أ حروري سائر اليوم؟! أحللت بنفسك، قد حلّ لنا قتلك، خذوه فألقوه في بيت من بيوت الدار، وأغلقوا عليه بابه، واجعلوا عليه حرساً، ففعل ذلك به، فقام إليه أسماء بن خارجة فقال: أرُسُل غدرٍ سائر اليوم؟! أمرتنا أن نجيئك‏بالرجل حتّى إذا جئناك به وأدخلناه عليك هشمت وجهه، وسَيَّلتَ دَمَهُ على لحيته، وزعمت أنّك تقتله!

فقال له عبيد اللّه‏: وأنّك لهاهنا؟! فأمر به فلهز وتعتع به، ثمّ ترك فحبس.

و أمّا محمّد بن الأشعث فقال: قد رضينا بما رأى الأمير، لنا كان أم علينا، إنّما الأمير مؤّب.

و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئاً قد قتل، فأقبل في مذحج حتّى أحاط بالقصر ومعه جمع عظيم، ثمّ نادى: أنا عمرو بن الحجّاج، هذه فرسان مذحج ووجوهها، لم تخلع طاعة، ولم تفارق جماعة، وقد بلغهم أنّ صاحبهم يقتل، فأعظموا ذلك.

فقيل لعبيد اللّه‏: هذه مذحج بالباب، فقال لشريح القاضي: ادخل على صاحبهم فانظر إليه، ثمّ اخرج فاعلمهم أنّه حيّ لم يقتل، وأنّك قد رأيته، فدخل إليه شريح فنظر إليه.

فقال أبو مخنف: فحدّثني الصقعب بن زهير، عن عبد الرحمن بن شريح، قال: سمعته يحدّث إسماعيل بن طلحة، قال: دخلت على هانئ، فلمّا رآني قال: يا للّه‏ يا للمسلمين! أهَلَكت عشيرتي؟ فأين أهل الدين؟! وأين أهل المصر؟! تفاقدوا؟! ۵ / ۳۶۸

يُخلَّوني وعدوّهم وابن عدوهم؟! والدماء تسيل على لحيته، إذ سمع الرجّة على باب القصر، وخرجت واتّبعني، فقال: يا شريح، إنّي لأظنّها أصوات مذحج وشيعتي من المسلمين، إن دخل علِيَّ عشرة نفر أنقذوني.

قال: فخرجت إليهم ومعي حميد بن بكير الأحمري ـ أرسله معي ابن زياد،

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 11161
صفحه از 726
پرینت  ارسال به