ببريد. والسلام !
سپس از منبر، فرود آمد و عطاى آنان را ميان بزرگانشان، تقسيم كرد و آنان را به حركت و همراهى و يارى دادن به عمر بن سعد در جنگ با حسين عليهالسلام، فرا خواند.
نخستين كسى كه به سوى عمر بن سعد، حركت كرد، شِمر بن ذى الجوشن سَلولى ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ بود كه با چهار هزار تن، به او پيوست و لشكر عمر بن سعد، به نُه هزار تن رسيد. پس از او، زيد بن رَكّاب كَلْبى با دو هزار تن، حُصَين بن نُمَير سَكونى با چهار هزار تن، مُصاب مارى (ِ مُضاير مازِنى) با سه هزار تن و نصر بن حَربه (/ حَرَشه) با دو هزار تن، به او پيوستند و سپاهش به بيست هزار تن رسيد.
آن گاه ابن زياد، مردى را به سوى شَبَث بن رِبعى رياحى فرستاد و از او خواست كه به سوى عمر بن سعد برود. او بيمارى را بهانه كرد. ابن زياد به او گفت: آيا خود را به بيمارى مىزنى ؟ اگر تو گوش به فرمان ما هستى، به سوى جنگ با دشمن ما برو.
او نيز پس از آن كه ابن زياد، او را بزرگ داشت و عطايا و هدايايى به وى بخشيد، با هزار سوار، به عمر بن سعد پيوست. پس از آن، حجّار بن اَبجَر نيز با هزار سوار، از پىِ او آمد و سپاه عمر بن سعد، به ۲۲ هزار پياده و سواره رسيد.
آن گاه ابن زياد، به عمر بن سعد نوشت: «با فراوانىِ سواره و پياده، بهانهاى در جنگ با حسين، برايت نگذاشتهام. دقّت كن كه هيچ كارى را آغاز مكنى، جز آن كه صبح و شب، با هر پيك بامدادى و شامگاهى، با من مشورت كنى. والسلام !».
عبيد اللّه بن زياد، همواره كسى را به سوى عمر بن سعد، روانه مىكرد و از او مىخواست تا در نبرد با حسين عليهالسلام، شتاب كند. دستههاى سپاه عمر بن سعد، شش روز از محرّم گذشته، به هم پيوستند.
لشكريان عمر بن سعد، شش روز از محرّم گذشته، به هم پيوستند. حبيب بن مُظاهر اسدى، به سوى حسين بن على عليهالسلام آمد و گفت: در اين جا و نزديك ما، تيرهاى از قبيله بنى اسد هستند. آيا به من اجازه مىدهى به سويشان بروم و آنان را به يارىات، فرا بخوانم. شايد خداوند، بخشى از آنچه را ناخوش مىدارى، با آنان از تو دور كند.
حسين عليهالسلام به او فرمود: «اى حبيب ! به تو اجازه دادم».