605
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

على بيايد و من، آن جا باشم و يارى‏اش نكنم؛ زيرا در كوفه، پيرو و ياورى نيست، مگر آن كه به دنيا گراييده‏اند، جز كسانى كه خداوند، حفظشان كرده است. پس به سوى او باز گرد و اين را به او خبر بده.

حَجّاج به سوى حسين عليه‏السلام آمد و به ايشان، خبر داد. حسين عليه‏السلام برخاست و با گروهى از برادرانش به سوى او رفت. چون بر او وارد شد، عبيد اللّه‏ بن حر، از بالاى مجلس برجست. حسين عليه‏السلام نشست و به حمد و ثناى الهى پرداخت و سپس فرمود: «امّا بعد، ابن حرّ! [اهالى] شهرتان به من نامه نوشته و خبر داده‏اند كه بر يارى من، گِرد آمده‏اند و به پاى من مى‏ايستند و با دشمنم مى‏جنگند و از من خواسته‏اند كه بر آنها در آيم. من نيز آمده‏ام و نمى‏دانم كه اين مردم بر ادّعايشان باقى مانده‏اند يا نه؛ زيرا آنها به كشتن پسرعمويم، مسلم ـ كه خدا او را رحمت كند ـ و پيروانش، يارى رسانده و بر ابن مرجانه، عبيد اللّه‏ بن زياد، گِرد آمده‏اند تا از من براى يزيد بن معاويه بيعت بگيرند. اى ابن حر! بدان كه خداى عز و جل از تو در باره دستاوردت و گناهانت كه در روزگاران گذشته كرده‏اى، بازخواست مى‏كند و من اكنون، تو را به توبه‏اى فرا مى‏خوانم كه گناهانت را با آن بشويى و تو را به يارى ما اهل بيت [پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله] دعوت مى‏كنم. پس اگر حقّمان داده شد، خدا را بر آن مى‏ستاييم و آن را مى‏پذيريم و اگر حقّمان را ندادند و بر ما ستم راندند، تو از ياوران من بر طلب حق، خواهى بود». عبيد اللّه‏ بن حُر گفت: به خدا سوگند، اى فرزند دختر پيامبر خدا! اگر در كوفه ياورانى داشتى كه همراهت مى‏جنگيدند، من از سخت‏ترينِ آنها عليه دشمنت مى‏بودم؛ امّا من پيروانت را در كوفه ديدم كه از ترس اُمويان و شمشيرهاى آنان به خانه‏هايشان خزيده‏اند. تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه اين را از من نخواهى؛ ولى هر چه از دستم بر آيد، دريغ ندارم. اين اسبم، لگام زده و آماده در اختيار شما باشد كه به خدا سوگند، سوار بر آن در پىِ چيزى نرفتم، مگر آن كه مرگ را به آن چشاندم و سوار بر آن، چيزى را نطلبيدم، مگر آن كه به آن رسيدم. اين، شمشيرم را نيز بگير كه به خدا سوگند، ضربه‏اى با آن نزده‏ام، جز آن كه قطع كرده است.

حسين عليه‏السلام به او فرمود: «اى ابن حر! ما براى شمشير و اسبت نيامده‏ايم. ما نزد تو آمده‏ايم تا يارى تو را بخواهيم. پس اگر از دادن جانت در راه ما، بخل مى‏ورزى، به


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
604

عليّ وأنا فيها، فلا أنصره؛ لأنّه ليس له في الكوفة شيعة ولا أنصار إلاّ وقد مالوا إلى ۵ / ۷۲

الدنيا إلاّ من عصم اللّه‏ منهم، فارجع إليه وخبّره بذاك.

فأقبل الحجّاج إلى الحسين فخبّره بذلك، فقام الحسين ثمّ صار إليه في جماعة من إخوانه، فلمّا دخل وسلّم وثب عبيد اللّه‏ بن الحرّ من صدر المجلس، وجلس الحسين فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ قال:

أمّا بعد؛ يا ابن الحرّ، فإن مصركم هذه كتبوا إليّ وخبّروني أنّهم مجتمعون على نصرتي، وأن يقوموا دوني ويقاتلوا عدوّي، وأنّهم سألوني القدوم عليهم، فقدمت ولست أدري القوم على ما زعموا؛ لأنّهم قد أعانوا على قتل ابن عمّي مسلم بن عقيل رحمه‏الله وشيعته، وأجمعوا على ابن مرجانة عبيد اللّه‏ بن زياد يبايعني ليزيد بن معاوية، وأنت يا ابن الحرّ، فاعلم أنّ اللّه‏ عز و جل مؤخذك بما كسبت وأسلفت من الذنوب في الأيّام الخالية، وأنا أدعوك في وقتي هذا إلى توبة تغسل بها ما عليك من الذنوب، وأدعوك إلى نصرتنا أهل البيت، فإن اُعطينا حقّنا حمدنا اللّه‏ على ذلك وقبلناه، وإن منعنا حقّنا وركبنا بالظلم كنت من أعواني على طلب الحقّ.

فقال عبيد اللّه‏ بن الحرّ: واللّه‏ يا ابن بنت رسول اللّه‏، لو كان لك بالكوفة أعوان يقاتلون معكَ لكنت أنا أشدّهم على عدوّك، ولكنّي رأيت شيعتك بالكوفة وقد لزموا منازلهم خوفاً من بني اُميّة ومن سيوفهم، فأنشدك باللّه‏ أن تطلب منّي هذه المنزلة، وأنا اُواسيك بكلّ ما أقدر عليه وهذه فرسي ملجمة، واللّه‏، ما طلبت عليها شيئاً إلاّ أذقته حياض الموت، ولا طلبت وأنا عليها فلحقت، وخذ سيفي هذا فواللّه‏، ما ضربت به إلاّ قطعت.

فقال له الحسين رضى‏الله‏عنه: يا ابن الحرّ، ما جئناك لفرسك وسيفك، إنّما أتيناك لنسألك النصرة، فإن كنت قد بخلت علينا بنفسك فلا حاجة لنا في شيء من مالك، ولم أكن

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8079
صفحه از 726
پرینت  ارسال به