587
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

حارث بن هشام مخزومى بر او در آمد و گفت: اى فرزند دختر پيامبر خدا! من نزد شما آمده‏ام تا امرى را برايتان بازگو كنم. من در آن فريب‏كار نيستم. آيا مى‏خواهى آن را بشنوى؟

حسين عليه‏السلام فرمود: «بگو. به خدا سوگند، تو نزد من متّهم نيستى. هر چه دوست دارى، بگو».

گفت: به من خبر رسيده كه مى‏خواهى به عراق بروى. من از اين كار، بر شما نگرانم. تو بر مردمى در مى‏آيى كه اميرانى ميان خود دارند كه بيت المال را در اختيار دارند. بر تو ايمن نيستم كه كسانى به هواى پول و دنيا، به جنگ به تو بيايند كه نزدشان از پدر و مادرشان عزيزترى. پس پروا كن و از اين حرم، بيرون مرو.

حسين عليه‏السلام به او فرمود: «خدا به تو جزاى خير دهد، اى پسرعمو! من دانستم كه از سرِ خيرخواهى گفتى؛ ولى هر گاه خداوند به امرى حكم كند، واقع مى‏شود، خواه به رأى تو بروم يا نروم».

راوى مى‏گويد: عمر بن عبد الرحمان از نزد امام حسين عليه‏السلام باز گشت، در حالى كه مى‏گفت:

بسى نصيحت شونده كه نافرمانى مى‏كند و آزار مى‏بيند

و نصيحت‏كننده‏اى در غيب كه حقّ نصيحت را ادا مى‏كند.

راوى مى‏گويد: ابن عبّاس در آن روزها به مكّه آمده بود. به او خبر رسيد كه حسين عليه‏السلام مى‏خواهد به عراق برود. پس آمد و سلام‏گويان بر ايشان وارد شد و گفت: فدايت شوم، اى فرزند دختر پيامبر خدا! ميان مردم، خبر پيچيده و شايع كرده‏اند كه تو به سوى عراق مى‏روى. براى من روشن كن كه چه مى‏كنى؟!

حسين عليه‏السلام فرمود: «آرى. تصميم گرفته‏ام همين روزها بروم، إن شاء اللّه‏! نيرويى جز به [يارى]خداوند نيست. ابن عبّاس ـ كه خدا رحمتش كند ـ گفت: از اين كار، در پناه خداوند باشى. اگر به سوى مردمى مى‏رفتى كه فرمان‏رواى [گمارده شده از سوى اُمَويان بر] خود را كشته و سرزمينشان را ضبط و حفظ كرده، دشمنشان را رانده بودند، حركتت به سوى آنها ـ به جانم سوگند ـ، درست و استوار بود؛ ولى اكنون كه فرمان‏روايشان [عبيد اللّه‏ بن زياد] بر آنها مسلّط است و كارگزارانشان از آنها ماليات مى‏گيرند، تو را به سوى جنگ و خون‏ريزى فرا مى‏خوانند، و تو مى‏دانى كه عراق، سرزمينى است كه پدرت در آن كشته شده، برادرت، ترور شده و پسرعمويت، در آن گردن زده شده و با يزيد بن معاويه بيعت شده است. عبيد اللّه‏ بن زياد، در آن جا عطا مى‏كند و مقرّرى مى‏دهد و مردم، امروز،


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
586

الحارث بن هشام المخزومي، فقال: يا ابن بنت رسول اللّه‏، إنّي أتيت إليك بحاجة اُريد أن أذكرها لك، فأنا غير غاشّ لك فيها، فهل لك أن تسمعها؟

فقال الحسين: هات، فو اللّه‏، ما أنت عندي بمسيء الرأي، فقل ما أحببت.

فقال: قد بلغني أنّك تريد العراق وإنّي مشفق عليك من ذلك، إنّك ترد إلى قوم فيهم الاُمراء ومعهم بيوت الأموال، ولا آمن عليك أن يقاتلك مَن أنت أحبّ إليه من أبيه واُمّه ميلاً إلى الدنيا والدرهم، فاتّق اللّه‏ ولا تخرج من هذا الحرم.

۵ / ۶۵

فقال له الحسين: جزاك اللّه‏ خيراً يا بن عمّ! فقد علمت أنّك أمرت بنصح، ومهما يقضي اللّه‏ من أمر فهو كائن، أخذت برأيك أم تركته. قال: فانصرف عنه عمر بن عبد الرحمن وهو يقول:

رُبَّ مستنصحٍ سَيعصى ويؤى

و نَصيحٍ بالغيبِ يلفي نصيحا

قال: وقدم ابن عبّاس في تلك الأيّام إلى مكّة، وقد بلغه أنّ الحسين عليه‏السلام يريد أن يصير إلى العراق، فأقبل حتّى دخل عليه مسلّماً، فقال: جعلت فداك يا ابن بنت رسول اللّه‏! إنّه قد شاع الخبر في الناس وأرجفوا بأنّك سائر إلى العراق، فبيّن لي ما أنت صانع؟

فقال الحسين: نعم، إنّي أزمعت على ذلك في أيّامي هذه إن شاء اللّه‏، ولا قوّة إلاّ باللّه‏.

فقال ابن عبّاس رحمه‏الله: اُعيذك باللّه‏ من ذلك! فإن تصر إلى قوم قد قتلوا أميرهم وضبطوا بلادهم و نفوا عدوّهم، في مسيرك إليهم لعمري الرشاد والسداد، وإن كانوا إنّما دعوك إليهم وأميرهم قاهر لهم، وعمّالهم يجبون بلادهم، وإنّما دعوك إلى الحرب والقتال، وإنّك تعلم أنّه بلد قد قُتِلَ فيه أبوك، واغتيل فيه أخوك، وقتل فيه ابن عمّك، وبويع يزيد بن معاوية، وعبيد اللّه‏ بن زياد في البلد يعطي ويفرض، والناس

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8444
صفحه از 726
پرینت  ارسال به