537
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

فرود آمدن مسلم بن عقيل در كوفه و گِرد آمدن شيعيان براى بيعت با او

راوى مى‏گويد: شيعيان به خانه مسلم رفت و آمد مى‏كردند و او نامه حسين عليه‏السلام را برايشان مى‏خوانْد و مردم از شوق ورود حسين عليه‏السلام مى‏گريستند. آن گاه مردى از هَمْدان، به نام عابس بن ابوشبيب شاكرى، جلوى مسلم آمد و گفت: امّا بعد، من چيزى از جانب مردم به تو نمى‏گويم، چون مى‏دانم كه چه در دل دارند؛ امّا من از جانب خودم، از آنچه در دل دارم، سخن مى‏گويم. به خدا سوگند، هرگاه فرا بخوانيد، من به شما پاسخ مى‏دهم و همراه شما با دشمنتان مى‏جنگم و هميشه با شمشيرم پيش پاى شما مى‏جنگم تا خدا را ملاقات كنم و با اين كارها، جز آنچه نزد خود اوست، نمى‏خواهم.

سپس حبيب بن مُظاهر اسدى فَقعَسى برخاست و گفت: سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، من نيز بر همانى هستم كه تو هستى.

شيعيان، سخن اين دو را پى گرفتند و همان را گفتند و اموالى را بخشيدند؛ امّا مسلم بن عقيل، چيزى از آن را نپذيرفت.

راوى مى‏گويد: خبر ورود مسلم بن عقيل به كوفه و گِرد آمدن شيعيان به دور او، به نعمان بن بشير ـ كه آن زمان، فرماندار كوفه بود ـ، رسيد. او خشمگينانه از كاخ فرماندارى بيرون شد و به مسجد اعظم آمد و ندا در داد. مردم به گردش جمع شدند. او به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى، گفت: امّا بعد، اى مردم كوفه! از خدايتان، پروا كنيد و به فتنه و تفرقه مشتابيد كه در آن، خون‏ها ريخته مى‏شود و مردان و اموال از دست مى‏روند. بدانيد كه من نمى‏جنگم، جز با كسى كه با من بجنگد و نمى‏پرم، جز به كسى كه به من بپرد؛ ولى شما درون خود را نشان داديد و بيعتتان را شكستيد و با پيشوايتان، مخالفت كرديد. پس اگر نظرتان به باز گشتن از اين كار باشد [چه خوب]؛ وگر نه، سوگند به خداى بى همتا، تا آن گاه كه دسته شمشير در دست من است، با آن شما را مى‏زنم، حتّى اگر يك تن از شما به يارى من نيايد، با آن كه اميدوارم حق‏شناسانِ شما، بيشتر از آنانى باشند كه در پىِ باطل هستند.

عبد اللّه‏ بن مسلم بن سعيد حَضرَمى برخاست و به او گفت: اى امير ! خدا اصلاحت


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
536

۵ / ۳۴

ذكر نزول مسلم بن عقيل الكوفة واجتماع الشيعة إليه للبيعة

قال: وجعلت الشيعة تختلف إلى دار مسلم، وهو يقرأ عليهم كتاب الحسين، والقوم يبكون شوقاً منهم إلى قدوم الحسين. ثمّ تقدّم إلى مسلم بن عقيل رجل من همدان يقال له عابس بن أبي شبيب الشاكري فقال:

أمّا بعد؛ فإنّي لا أخبرك عن الناس بشيء فإنّي أعلم ما في أنفسهم، ولكنّي أخبرك عمّا أنا موطّن عليه نفسي، واللّه‏، اُجيبكم إذا دعوتم واُقاتل معكم عدوّكم، وأضرب بسيفي دونكم أبداً حتّى ألقى اللّه‏ وأنا لا اُريد بذلك إلاّما عنده.

ثمّ قام حبيب بن مظاهر الأسدي الفقعسي قال: وأنا واللّه‏ الذي لا إله إلاّ هو، على ما أنت عليه.

و تبايعت الشيعة على كلام هذين الرجلين، ثمّ بذلوا الأموال، فلم يقبل مسلم بن عقيل منها شيئاً.

قال: وبلغ ذلك النعمان بن بشير قدوم مسلم بن عقيل الكوفة واجتماع الشيعة عليه ـ والنعمان يومئذ أمير الكوفة ـ فخرج من قصر الإمارة مغضباً حتّى دخل ۵ / ۳۵

المسجد الأعظم فنادى في الناس، فاجتمعوا إليه، فصعد المنبر فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ قال: أمّا بعد؛ يا أهل الكوفة، فاتّقوا اللّه‏ ربّكم ولا تسارعوا إلى الفتنة والفرقة، فإنّ فيها سفك الدماء وذهاب الرجال والأموال، واعلموا أنّي لست اُقاتل إلاّ مَن قاتلني، ولا أثب إلاّ على مَن وَثَبَ عليَّ، غير أنّكم قد أبديتم صفحتكم، ونقضتم بيعتكم، وخالفتم إمامكم، فإن رأيتم أنّكم رجعتم عن ذلك، وإلاّ فو اللّه‏ الذي لا إله إلاّ هو، لأضربنّكم بسيفي ما ثبت قائمه في يدي ولو لم يكن لي منكم ناصر، مع أنّي أرجو أنّ من يعرف الحقّ منكم أكثر ممّن يريد الباطل.

فقام إليه عبداللّه‏ بن مسلم بن سعيد الحضرمي فقال: أيّها الأمير أصلحك اللّه‏! إنّ

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 7113
صفحه از 726
پرینت  ارسال به