دوست داريد، كوتاهى نمىكنم و برادرم، پسرعمويم و فرد مورد اعتمادم از خاندانم، يعنى مسلم بن عقيل ـ كه خدا از او راضى باشد ـ را به سوى شما فرستادم و به او فرمان دادهام كه حالت و نظرتان و نظر انديشمندان و فضيلتمندان شما را براى من بنويسد. او به سوى شما حركت مىكند، ان شاء اللّه تعالى. والسلام! نيرويى جز نيروى خدا نيست. پس اگر بر همان هستيد كه فرستادگانتان آوردند و در نامههايتان خواندهام، پس به بيعت با پسرعمويم برخيزيد و او را يارى دهيد و تنهايش نگذاريد، كه سوگند به جانم، امام عادل [عامل به] كتاب [خدا]و دادگر، مانند حاكمى نيست كه به ناحق حكم مىكند، و نه هدايت مىكند و نه هدايت مىپذيرد. خداوند، ما و شما را بر هدايت، گِرد آورَد و كلمه تقوا را ملازم ما و شما قرار دهد كه به آنچه مىخواهد، سخت بينا و باريكبين است. سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد!».
راوى مىگويد: سپس نامه را پيچيد و آن را مُهر كرد، مسلم بن عقيل را فرا خواند و نامه را به او داد و به او فرمود: «من تو را به سوى كوفيان مىفرستم و اينها، نامههاى ايشان به سوى من است. خداوند، به زودى كارى را به آن گونه كه دوست مىدارد و خوش دارد، به انجام مىرساند. اميدوارم كه من و تو در درجه شهيدان باشيم. پس به بركت خدا برو تا به كوفه وارد شوى. چون داخل آن شدى، نزد معتمدترين مردم آن جا، فرود آى و مردم را به اطاعت من فرابخوان و آنها را از خاندان ابوسفيان جدا كن و اگر مردم را بر بيعت با من متّفق ديدى، خبر را زود به من برسان تا بر حسب آن عمل كنم، إن شاء اللّه تعالى».
سپس امام حسين عليهالسلام با او معانقه و خداحافظى كرد و هر دو با هم گريستند.
بيرون آمدن مسلم بن عقيل به مقصد عراق
بيرون آمدن مسلم بن عقيل از مكّه به سوى مدينه، پنهانى بود تا كسى از اُمويان از آن آگاه نشود و هنگامى كه داخل مدينه شد، از مسجد پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آغاز كرد و در آن، دو ركعت نماز خواند و سپس در دلِ شب با كسانى از خاندانش كه دوست داشت، خداحافظى كرد و سپس دو راهنما و بلدِ راه از قبيله قيس عيلان، اجير كرد تا راه را نشانش بدهند و از بيراهه، او را ببرند و تا كوفه همراهىاش كنند.
راوى مىگويد: آن دو راهنما، مسلم را شبانه از كوفه بيرون بردند؛ ولى اشتباه كردند و