433
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

يارىِ او با دشمنانش خواهيد جنگيد، دست از يارى‏اش برداشتيد. پس به روى او آمده‏ايد، مى‏خواهيد او را بكشيد؟ و جان او را به دست گرفته، راه نفس كشيدن را بر او بسته‏ايد، و از هر سو او را محاصره كرده‏ايد و از رفتن به سوى زمين‏ها و شهرهاى پهناور خدا جلوگيرى‏اش مى‏كنيد. بدان سان كه همچون اسيرى در دست شما گرفتار شده، نه مى‏تواند سودى به خود برساند، و نه زيانى را از خود دور كند. و آب فراتى كه يهود و نصارا و مجوس مى‏آشامند و خوك‏هاى سياه و سگان در آن مى‏غلطند، به روى او و زنان و كودكان و خاندانش بستيد، تا به جايى كه تشنگى ايشان را به حال بيهوشى انداخته. چه بد رعايت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در باره فرزندانش كرديد ! خدا در روز تشنگى [محشر]، شما را سيراب نكند!

پس تيراندازان بر او يورش بردند، و حر [كه چنين ديد] بيامد تا پيش روى حسين عليه‏السلام ايستاد.

[مبارزه اصحاب امام و شهادت آنان و...]

عمر بن سعد فرياد زد: اى دريد! پرچم را نزديك آر. پس دريد، پرچم را نزديك آورد و سپس عمر بن سعد، تيرى به كمان گذارد و به سوى لشكر حسين عليه‏السلام پرتاب كرد و گفت: گواهى دهيد كه من نخستين كسى بودم كه تير رها كردم. به دنبال او لشكرش تيرها را رها كردند و به ميدان آمدند و مبارز خواستند. در اين هنگام، يسار غلام زياد بن ابى سفيان به ميدان آمد و عبد اللّه‏ بن عمير [از لشكر امام عليه‏السلام] به جنگ او بيرون آمد. يسار گفت: تو كيستى؟ نژاد خويش را براى او گفت. يسار گفت: من تو را نمى‏شناسم؛ بايد زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر به جنگ من آيد. عبد اللّه‏ بن عمير گفت: اى پسر زن بدكاره! تو به چنان مرتبه نرسيده‏اى كه هر كه را تو خواهى به جنگت آيد. سپس حمله سختى بر او افكند و او را به خاك انداخت و همچنان كه سرگرم زدن بود، سالم غلام ابن زياد [به كمك يسار آمد] و بر عبد اللّه‏ حمله افكند. ياران حسين عليه‏السلام فرياد زدند: [خويشتن را واپاى كه] اين غلام زرخريد، كار را بر تو سخت نگيرد؟ عبد اللّه‏ چون سرگرم كار خود بود، آمدن او را نفهميد تا آن گاه كه بر سر او رسيد و شمشيرى حواله عبد اللّه‏ كرد. عبد اللّه‏، دست چپ را سپر كرد و در نتيجه، انگشتان او را پراند؛ ولى بدان زخم اعتنايى نكرد و با شمشير، به سالم حمله كرد و او را نيز بكشت و پس از كشتن آن دو، رجز مى‏خواند و مى‏گفت:

اگر مرا نشناسيد من از نژاد كلب هستم،

و همانا من مردى استوار و خشمناكم.

در هنگام پيش آمدهاى ناگوار، سست و ناتوان نيستم.

عمرو بن حجّاج با لشكريانش به ميمنه لشكر حسين عليه‏السلام حمله افكند، و چون به ياران آن حضرت نزديك شدند، آنان سر زانو نشسته و نيزه‏هاى خود را به سوى ايشان دراز كردند. اسبان لشكر عمرو كه چنين ديدند، پيش نرفتند و چون خواستند واپس روند، ياران حسين عليه‏السلام


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
432

أتاكم أسلمتموه، وزعمتم أنّكم قاتلوا أنفسكم دونه، ثمّ عدوتم عليه لتقتلوه، أمسكتم بنفسه وأخذتم بكظمه، وأحطتم به من كلّ جانب لتمنعوه التوجّه في بلاد اللّه‏ العريضة، فصار كالأسير في أيديكم، لا يملك لنفسه نفعاً ولا يدفع عنها ضرّاً، ۲ / ۱۰۱

وحلأتموه ونساءه وصبيته وأهله عن ماء الفرات الجاري، يشربه اليهود والنصارى والمجوس، وتمرغ فيه خنازير السواد وكلابه، وها هم قد صرعهم العطش؟! بئس ما خلّفتم محمّداً في ذرّيّته، لا سقاكم اللّه‏ يوم الظمأ الأكبر.

فحمل عليه رجال يرمون بالنبل، فأقبل حتّى وقف أمام الحسين عليه‏السلام.

ونادى عمر بن سعد: يا ذو يد، أدنِ رأيتك، فأدناها ثمّ وضع سهمه في كبد قوسه، ثمّ رمى وقال: اشهدوا أنّي أوّلُ من رمى، ثمّ ارتمى الناس وتبارزوا، فبرز يسار مولى زياد بن أبي سفيان، وبرز إليه عبداللّه‏ بن عمير، فقال له يسار: من أنت؟ فانتسب له، فقال: لست أعرفك، ليخرج إليَّ زهير بن القين أو حبيب بن مظاهر، فقال له عبداللّه‏ بن عمير: يا ابن الفاعلة، وَبِكَ رغبة عن مبارزة أحد من الناس؟! ثمّ شدّ عليه فضربه بسيفه حتّى برد، فإنّه لمشتغل بضربه إذ شدّ عليه سالم مولى عبيد اللّه‏ بن زياد، فصاحوا به: قد رَهَقَكَ العبد، فلم يشعر حتّى غَشِيهَ فَبَدَرَهُ ضربة اتّقاها ابن عمير بكفّه اليسرى فأطارت أصابع كفّه، ثمّ شدّ عليه فضربه حتّى قتله، وأقبل وقد قتلهما جميعاً وهو يرتجز ويقول:

إن تَنكروني فأنا ابنُ كلب

إنّي امرؤ ذو مِرّة وعضبِ

ولستُ بالخوّار عندَ النكبِ

۲ / ۱۰۲

وحمل عمرو بن الحجّاج على ميمنة أصحاب الحسين عليه‏السلام فيمن كان معه من أهل الكوفة، فلمّا دنا من الحسين عليه‏السلام جثوا له على الركب وأشرعوا الرماح نحوهم، فلم تقدم خيلهم على الرماح، فذهبت الخيل لترجع فرشقهم أصحاب الحسين عليه‏السلام

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 7866
صفحه از 726
پرینت  ارسال به