مسلم بن عوسجه خواست با تيرى او را بزند. حسين عليهالسلام او را از اين كار، جلوگيرى كرد. مسلم عرض كرد: اجازه فرما او را بزنم؛ زيرا او مردى فاسق و از دشمنان خدا و ستمكاران بزرگ است و اكنون خداوند، كشتن او را براى ما آسان ساخته؟ حسين عليهالسلام فرمود: «او را نزن؛ زيرا من خوش ندارم آغاز به جنگ ايشان كنم».
سپس حضرت عليهالسلام شتر خود را خواست و سوار بر آن شد و با بلندترين آواز خود فرياد زد: «اى مردم عراق! ـ و بيشتر آنان مىشنيدند ـ: اى گروه مردم! گفتار مرا بشنويد و شتاب نكنيد تا شما را بدان چه حقّ شما بر من است، پند دهم، و عذر خود را بر شما آشكار كنم. پس اگر انصاف دهيد، سعادتمند خواهيد شد و اگر انصاف ندهيد، پس نيك بنگريد تا نباشد كار شما بر شما اندوهى. سپس در باره من آنچه خواهيد انجام دهيد و مهلتم ندهيد. همانا ولى من آن خدايى است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و يار مردمان شايسته».
سپس حمد و ثناى پروردگار را به جا آورد، و به آنچه شايسته بود از او ياد كرد و بر پيغمبر خدا صلىاللهعليهوآله و فرشتگانش و پيمبران درود فرستاد، و از هيچ سخنورى پيش از او و نه پس از آن حضرت، سخنى بليغتر و رساتر از سخنان او شنيده نشد.
سپس فرمود: «امّا بعد، پس نَسَب و نژاد مرا بسنجيد و ببينيد من كيستم. سپس به خود آييد و خويش را سرزنش كنيد و بنگريد آيا كشتن من و دريدن پرده حرمتم براى شما سزاوار است؟ آيا من پسر دختر پيغمبر شما و فرزند وصىّ او نيستم، آن كس كه پسر عموى رسول خدا و اوّلين كس بود كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را در آنچه از جانب پروردگارش آورده بود، تصديق كرد؟ آيا حمزه سيّد الشهدا عموى من نيست؟ آيا جعفر بن ابى طالب كه با دو بال در بهشت پرواز كند، عموى من نيست؟ آيا به شما نرسيده آنچه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در باره من و برادرم فرمود كه: اين دو آقايان جوانان اهل بهشت هستند؟
پس اگر تصديق سخن مرا بكنيد، حقْ همان است. به خدا از روزى كه دانستهام خدا دروغگو را دشمن دارد، دروغ نگفتهام، و اگر به دروغم نسبت دهيد، پس همانا در ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنان بپرسيد، شما را به آنچه من گفتم آگاهى دهند. بپرسيد از جابر بن عبد اللّه انصارى، و ابا سعيد خدرى، و سهل بن سعد ساعدى، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا به شما آگاهى دهند كه اين گفتار را از پيغمبر صلىاللهعليهوآله در باره من و برادرم شنيدهاند. آيا اين گفتار رسول خدا صلىاللهعليهوآله جلوگيرى از ريختن خون من نمىكند!».