409
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

به آن حضرت نوشته بودند، پيشنهاد كرد و همگى از انجام دادن آن خوددارى كردند. كثير بن عبد اللّه‏ شعبى ـ كه مردى دلاور و بيباك بود و چيزى جلودار او در كارها نبود ـ برخاسته و گفت: من به نزد او مى‏روم و به خدا اگر بخواهى، او را در دم غافلگير مى‏كنم و مى‏كُشم! عمر گفت: نمى‏خواهم او را بكشى؛ ولى به نزد او برو و بپرس كه: براى چه به اين جا آمده‏اى؟ كثير به نزد آن حضرت آمد و چون ابو ثمامه صائدى، او را ديد، عرض كرد: خدا كارت را به نيكى پايان دهد، اى ابا عبد اللّه‏! بدترين مردم زمان و بى‏باك‏ترين و خونريزترين آنان به نزد تو آيد و برخاست و سر راه او آمد و گفت: شمشيرت را بگذار! گفت: نه! به خدا اين كار را نمى‏كنم. جز اين نيست كه من فرستاده هستم. پس اگر سخن مرا بشنويد، پيغامى كه آورده‏ام به شما بازگويم و اگر نپذيريد، بازگردم. ابو ثمامه گفت: پس من قبضه شمشير تو را نگه مى‏دارم. آن گاه سخنت را بازگو. گفت: نه به خدا دست تو به آن نخواهد رسيد. ابو ثمامه گفت: پس پيغامت را به من بگو تا من برسانم؛ ولى من نمى‏گذارم تو نزديك به آن جناب بشوى؛ زيرا تو مرد تبهكارى هستى! و به هم دشنام دادند و كثير به سوى عمر بن سعد بازگشت و جريان را به او گفت. پس عمر، قرّة بن قيس حنظلى را پيش خواند و گفت: اى قرّه! واى بر تو! برو حسين را ديدار كن و بپرس براى چه به اين جا آمده؟ و چه مى‏خواهد؟ قرّه به نزد آن حضرت آمد. چون حسين عليه‏السلام او را بديد، فرمود: «آيا اين مرد را مى‏شناسيد؟».

حبيب بن مظاهر گفت: آرى؛ اين مردى است از قبيله حنظلة تميم و خواهرزاده ماست و من او را مردى خوش‏عقيده مى‏دانستم و باور نداشتم كه در اين معركه حاضر گردد. پس نزديك آمد و پيغام عمر بن سعد را رساند.

حسين عليه‏السلام فرمود: «مردم شهر شما به من نوشتند بِدين جا بيايم. پس اگر آمدن مرا خوش نداريد، من باز مى‏گردم».

سپس حبيب بن مظاهر به او گفت: واى بر تو اى قرّه! كجا به نزد مردم ستمكار بازگردى [اين جا بمان] و يارى كن اين مردى را كه به وسيله پدرانش خداوند، تو را نيرو داد به سعادت و بزرگوارى! قرّه به حبيب گفت: پيش صاحب خويش بازگردم و پاسخ اين پيغام را برسانم. آن گاه در اين باره فكرى كنم! پس به سوى عمر بن سعد بازگشت و سخن آن حضرت را به او گفت. عمر گفت: اميدوارم خداوند مرا از جنگ و قتال با او آسوده كند. و نامه به عبيد اللّه‏ بن زياد نوشت:


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
408

وكرهه، فقام إليه كثير بن عبداللّه‏ الشعبي وكان فارساً شجاعاً لا يردّ وجهه شيء فقال: أنا أذهب إليه، وواللّه‏، لئن شئت لأفتكنَّ به، فقال له عمر: ما اُريد أن تفتك به، ولكن ائته فسله ما الذي جاء بك؟ فأقبل كثير إليه.

فلمّا رآه أبو ثمامة الصائدي قال للحسين عليه‏السلام: أصلحك اللّه‏ يا أبا عبداللّه‏، قد جاءك شرّ أهل الأرض، وأجرؤم على دم، وأفتكهم، وقام إليه فقال له: ضع سيفك، قال: لا ولا كرامة، إنّما أنا رسول، فإن سمعتم منّي بلّغتكم ما اُرسلت به إليكم، وإن أبيتم انصرفت عنكم، قال: فإني آخذ بقائم سيفك، ثمّ تكلّم بحاجتك، قال: لا واللّه‏ لا تمسّه، فقال له: أخبرني بما جئت به وأنا أبلغه عنك، ولا أدعك تدنو منه فإنّك فاجر!

فاستبّا وانصرف إلى عمر بن سعد فأخبره الخبر.

فدعا عمر قرّة بن قيس الحنظلي فقال له: ويحك يا قرّة، القِ حسيناً فسله ما جاء به؟ وماذا يريد؟ فأتاه قرّة، فلمّا رآه الحسين مقبلاً قال: أتعرفون هذا؟ فقال له حبيب بن مظاهر: نعم، هذا رجل من حنظلة تميم، وهو ابن اُختنا، وقد كنت أعرفه بحسن الرأي، وما كنت أراه يشهد هذا المشهد. فجاء حتّى سلّم على الحسين عليه‏السلام وأبلغه رسالة عمر بن سعد إليه، فقال له الحسين: كتب إليَّ أهلُ مصركم هذا أن أقدم، فأمّا إذ كرهتموني فأنا أنصرف عنكم.

ثمّ قال حبيب بن مظاهر: ويحك يا قرّة أين ترجع؟! إلى القوم الظالمين؟! انصر ۲ / ۸۶

هذا الرجل الذي بآبائه أيّدك اللّه‏ بالكرامة، فقال له قرّة: أرجع إلى صاحبي بجواب رسالته، وأرى رأيي.

قال: فانصرف إلى عمر بن سعد فأخبره الخبر؟ فقال عمر: أرجو أن يعافيني اللّه‏ من حربه وقتاله، وكتب إلى عبيد اللّه‏ بن زياد:

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8420
صفحه از 726
پرینت  ارسال به