401
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

و حمد و ثناى خداى را به جا آورد. سپس فرمود: «امّا بعد، اى گروه مردم! همانا اگر شما از خدا بترسيد و حق را براى اهل آن بشناسيد، بيشتر باعث خوشنودى خداوند از شماست و ما خاندان محمّد هستيم و سزاوارتر به فرمانروايى بر شماييمِ از اينان كه ادّعاى چيزى كنند كه براى ايشان نيست، و به زور و ستم در ميان شما رفتار كنند، و اگر فرمان‏روايىِ ما را خوش نداريد و مى‏خواهيد در باره حقّ ما نادان بمانيد، و انديشه شما اكنون جز آن است كه در نامه‏ها به من نوشتيد و فرستادگان شما به من گفتند، هم‏اكنون از نزد شما بازگردم؟».

حر گفت: من به خدا نمى‏دانم كه اين فرستادگان و اين نامه‏ها كه مى‏گويى چيست! حسين عليه‏السلام به برخى از يارانش [كه عقبة بن سمعان در بين آنان بود]فرمود: «اى عقبة بن سمعان! آن دو خرجين [و دو كيسه بزرگى] كه نامه‏هاى ايشان در آن است، بيرون بيار».

پس آن مرد، دو خرجين پر از نامه و كاغذ بيرون آورد و جلوى آن حضرت ريخت. حر گفت: ما از آن كسان نيستيم كه اين نامه‏ها را به تو نوشته‏اند، و ما تنها دستور داريم كه چون تو را ديدار كرديم، از تو جدا نشويم تا تو را در كوفه بر عبيد اللّه‏ در آوريم.

حسين عليه‏السلام فرمود: «مرگ براى تو نزديك‏تر از اين آرزوست!». سپس رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «سوار شويد».

همراهان آن حضرت سوار شدند و درنگ كردند تا زنان نيز سوار شدند. آن گاه فرمود: «[به راه مدينه] بازگرديد».

همين كه رفتند بازگردند، آن لشكر از بازگشت آنان جلوگيرى كردند. حسين عليه‏السلام به حر فرمود: «مادر به عزايت بنشيند! [از ما] چه مى‏خواهى؟».

حر گفت: اگر كسى از عرب جز تو در چنين حالى كه تو در آن هستى، اين سخن را به من مى‏گفت، من نيز هر كه بود نام مادرش را به عزا گرفتن مى‏بردم؛ ولى به خدا من نمى‏توانم نام مادر تو را جز به بهترين راهى كه توانايى بر آن دارم ببرم.

حسين عليه‏السلام فرمود: «پس چه مى‏خواهى؟». گفت: مى‏خواهم شما را به نزد امير [عبيد اللّه‏] ببرم.

فرمود: «به خدا من همراه تو نخواهم آمد!». حر گفت: من نيز به خدا دست از تو باز ندارم، و سه بار اين سخنان ميان آن حضرت و حر، ردّ و بدل شد، و چون سخن ميانشان بسيار شد، حر گفت: من دستور جنگ كردن با شما ندارم، جز اين نيست كه دستور دارم از تو جدا نشوم تا شما را به كوفه ببرم. اكنون كه از آمدن به كوفه خوددارى مى‏كنى، پس راهى در پيش گير كه نه به كوفه


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
400

إليهم بوجهه، فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ قال:

أمّا بعد؛ أيّها الناس، فإنّكم إن تتّقوا اللّه‏ وتعرفوا الحقّ لأهله يكن أرضى للّه‏ عنكم، ونحن أهل بيت محمّد، وأولى بولاية هذا الأمر عليكم من هؤاء المدّعين ما ۲ / ۸۰

ليس لهم، والسائرين فيكم بالجور والعدوان، وإن أبيتم إلاّ كراهية لنا والجهل بحقّنا، فكان رأيكم الآن غير ما أتتني به كتبكم، وقدمت به عليّ رسلكم، انصرفت عنكم.

فقال له الحرّ: أنا واللّه‏ ما أدري ما هذه الكتب والرسل التي تذكر، فقال الحسين عليه‏السلام لبعض أصحابه: يا عقبة بن سمعان، أخرج الخرجين اللذين فيهما كتبهم إليَّ، فأخرج خرجين مملوءين صحفاً، فنثرت بين يديه، فقال له الحرّ: إنّا لسنا من هؤاء الذين كتبوا إليك، وقد اُمرنا إذا نحن لقيناك ألاّ نفارقك حتّى نقدمك الكوفة على عبيد اللّه‏.

فقال له الحسين عليه‏السلام: الموت أدنى إليك من ذلك، ثمّ قال لأصحابه: قوموا فاركبوا، فركبوا وانتظر حتّى ركب نساؤم، فقال لأصحابه: انصرفوا، فلمّا ذهبوا لينصرفوا حال القوم بينهم وبين الانصراف، فقال الحسين عليه‏السلام للحرّ: ثكلتك اُمّك، ما تريد؟

فقال له الحرّ: أما لو غيرك من العرب يقولها لي وهو على مثل الحال التي أنت عليها، ما تركت ذكر اُمّه بالثكل كائناً من كان، ولكن واللّه‏ ما لي إلى ذكر اُمّك من سبيل إلاّ بأحسن ما يقدر عليه!

فقال له الحسين عليه‏السلام: فما تريد؟ قال: اُريد أن أنطلق بك إلى الأمير عبيد اللّه‏ بن زياد، قال: إذا واللّه‏ لا أتبعك، قال: إذا واللّه‏ لا أدعك. فترادّا القول ثلاث مرّات.

فلمّا كثر الكلام بينهما قال له الحرّ: إنّي لم اُؤر بقتالك، إنّما اُمرت ألاّ اُفارقك حتّى أقدمك الكوفة، فإذ أبيت فخذ طريقاً لا يدخلك الكوفة ولا يردّك إلى المدينة،

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8427
صفحه از 726
پرینت  ارسال به