393
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

ما نيز به دنبال آن حضرت به راه افتاديم. پس يكى از ما گفت: نزد اين مرد برويم از او بپرسيم؛ زيرا خبر كوفه نزد اوست. ما به سوى آن مرد رفته، تا به او رسيديم گفتيم: «السلام عليك». گفت: «و عليكم». بدو گفتيم: اى مرد! از چه قبيله‏اى هستى؟ گفت: از قبيله بنى اسد هستم. گفتيم: ما نيز از بنى اسد هستيم. تو كيستى؟ گفت من بكر بن فلان هستم. ما نيز نسب خود را براى او بيان داشتيم و به او گفتيم: ما را از مردمى كه پشت سر گذاشتى آگاه كن؟ گفت: آرى من از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم بن عقيل و هانى بن عروة كشته شدند، و آن دو را ديدم كه پاهاشان را گرفته و در بازار مى‏كشيدند.

[رسيدن خبر شهادت مسلم به آن حضرت]

پس ما برگشتيم تا به حسين عليه‏السلام رسيديم و با او به راه افتاديم تا شامگاهى به منزل ثعلبيه فرود آمد. هنگامى كه فرود آمد، ما به نزد آن حضرت آمده بر او سلام كرديم. پاسخ سلام ما را داد. ما به او عرض كرديم: خدايت رحم كند! همانا نزد ما خبرى است كه اگر بخواهى، آشكارا آن را براى تو بگوييم، و اگر خواهى پنهانى. حضرت نگاهى به ما و به اصحاب خود كرد سپس فرمود: «پرده ميان من و ايشان نيست».

به او گفتيم: آيا ديدى آن سوارى را كه ديروز عصر با او رو به رو گشتى؟

فرمود: «آرى» و من مى‏خواستم از او پرسش بكنم گفتيم: به خدا ما به خاطر تو از او خبرگيرى كرديم و از پرسش كردن، شما را كفايت نموديم، و او مردى بود از قبيله ما خردمند و راستگو و دانا، و او به ما خبر داد كه از كوفه بيرون نيامده بود تا مسلم و هانى كشته شده و آن مرد خود ديده بود كه پاهاشان را گرفته و بدن‏هاشان را در بازار مى‏كشيدند. حسين عليه‏السلام فرمود: «إِنَّا للّه‏ِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». رحمت خدا بر ايشان باد»، و اين سخن را چند بار بر زبان جارى كرد. پس ما به او عرض كرديم: ما تو را به خدا سوگند مى‏دهيم در باره جان خود و خاندانت كه از همين جا بازگرد؛ زيرا كه تو در كوفه، ياور و شيعه ندارى؛ بلكه مى‏ترسيم همه آنان در كار آزار و زيان تو باشند؟ آن حضرت نگاهى به پسران عقيل كرد و فرمود: «چه انديشيد؛ همانا مسلم كشته شد؟». آنان گفتند: به خدا ما باز نگرديم تا انتقام خون خود را بگيريم يا آنچه او چشيد، ما هم بچشيم!

حسين عليه‏السلام به ما رو كرد و فرمود: «پس از اينان خيرى در زندگى نيست!».

ما [از اين سخن] دانستيم كه تصميم بر رفتن [به اين راه] دارد. پس ما به او عرض كرديم: خداوند آنچه خير است براى تو پيش آورد.


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
392

تركه ومضى، ومضينا نحوه، فقال أحدنا لصاحبه: اذهب بنا إلى هذا لنسأله فإنّ عنده خبر الكوفة، فمضينا حتّى انتهينا إليه فقلنا: السلام عليك، فقال: وعليكم السلام، قلنا: ممّن الرجل؟ قال: أسديّ، قلت: ونحن أسديّان، فمن أنت؟ قال: أنا بكر بن فلان، وانتسبنا له ثمّ قلنا له: أخبرنا عن الناس وراءك، قال: نعم، لم أخرج من الكوفة حتّى قتل مسلم بن عقيل وهانئ بن عروة، ورأيتهما يجرّان بأرجلهما في السوق.

فأقبلنا حتّى لحقنا الحسين (صلوات اللّه‏ عليه) فسايرناه حتّى نزل الثعلبية ممسياً، فجئناه حين نزل فسلّمنا عليه فردّ علينا السلام، فقلنا له: رحمك اللّه‏، إنّ عندنا خبراً إن شئت حدّثناك علانية، وإن شئت سرّاً؟

فنظر إلينا وإلى أصحابه، ثمّ قال: ما دون هؤاء ستر.

فقلنا له: رأيت الراكب الذي استقبلته عشيّ أمس؟ قال: نعم، وقد أردت مسألته، فقلنا: قد واللّه‏ استبرأنا لك خبره، وكفيناك مسألته، وهو امرؤمنّا ذو رأي وصدق وعقل، وإنّه حدّثنا أنّه لم يخرج من الكوفة حتّى قُتِلَ مسلم وهانئ، ورآهما يجرّان في السوق بأرجلهما.

۲ / ۷۵

فقال: إنّا للّه‏ وإنّا إليه راجعون، رحمة اللّه‏ عليهما، يكرّر ذلك مراراً.

فقلنا له: ننشدك اللّه‏ في نفسك وأهل بيتك إلاّ انصرفت من مكانك هذا، فإنّه ليس لك بالكوفة ناصر ولا شيعة، بل نتخوّف أن يكونوا عليك. فنظر إلى بني عقيل فقال: ما ترون فقد قتل مسلم؟ فقالوا: واللّه‏، لا نرجع حتّى نصيب ثأرنا أو نذوق ما ذاق، فأقبل علينا الحسين عليه‏السلام وقال: لا خير في العيش بعد هؤاء.

فعلمنا أنّه قد عزم رأيه على المسير، فقلنا له: خارَ اللّه‏ لك، فقال: رحمكما اللّه‏.

فقال له أصحابه: إنّك واللّه‏، ما أنت مثل مسلم بن عقيل، ولو قدمت الكوفة لكان

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 7934
صفحه از 726
پرینت  ارسال به