377
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

ابن زياد گفت: اى تبهكار! همانا نفس تو آرزومندت كرد به چيزى كه خدا از رسيدن بدان جلوگيرى كرد و تو را شايسته آن نديد.

مسلم فرمود: اگر ما شايسته آن نباشيم، چه كسى شايسته آن است؟ ابن زياد گفت: امير المؤمنين يزيد. مسلم فرمود: سپاس خداى را در همه احوال، به داورى خدا در ميان ما و شما خوشنوديم. ابن زياد گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم؛ چنان كشتنى كه هيچ كس را در اسلام چنان نكشته باشند!

مسلم فرمود: آرى همانا تو سزاوارترى كه در اسلام چيزى را پديد آورى كه پيش از آن نبوده، و همانا تو بد كشتن و به زشتى دست و پا بريدن، و بددلى، و بدكينه‏اى را در هنگام پيروزى نسبت به هيچ كس فروگذار نخواهى كرد. پس ابن زياد [كه براى بستن زبان حقگوى مسلم هر حيله‏اى زد، كارگر نيفتاد، مانند همه جنايتكاران، زبان به دشنام گشود و] شروع كرد به دشنام‏گويى به او و حسين و على عليهماالسلام و عقيل [و ناسزاى بسيار گفت]. مسلم خاموش شد و ديگر پاسخش نداد.

سپس ابن زياد گفت: او را بالاى بام قصر ببريد و گردنش را بزنيد و بدن بى‏سرش را به زير اندازيد. مسلم گفت: به خدا اگر ميان من و تو خويشاوندى بود، مرا نمى‏كشتى.۱

ابن زياد گفت: كجاست اين مردى كه مسلم بن عقيل شمشير به سرش زده بود؟ پس بكران بن حمران احمرى را خواندند و چون آمد به او گفت: بالاى بام برو و تو او را گردن بزن. پس آن مرد، دست مسلم را گرفت و به بام برد و آن جناب تكبير (اللّه‏ اكبر) مى‏گفت، و استغفار مى‏كرد، و درود بر رسول خدا مى‏فرستاد و مى‏فرمود: «بار خدايا! تو داورى كن ميان ما و ميان آن مردمى كه ما را فريب دادند و دروغ زدند، و دست از يارى ما برداشتند»، و او را بر بالاى قصر به جايى كه اكنون (يعنى زمان شيخ مفيد) جاى كفش‏دوزان است، سرازير كردند و گردنش را زدند و سر را به پايين انداختند و دنبال آن بدنش را نيز به زير انداختند. محمّد بن اشعث برخاست و در باره هانى پيش ابن زياد شفاعت كرد و براى آزادىِ او گفتگو كرد و گفت: همانا تو رتبه و مقام هانى را در اين شهر ميدانى و شخصيت او را در ميان تيره و تبار او مى‏شناسى و قبيله او مى‏دانند كه او را من و رفيقم [اسماء بن خارجة] به نزد تو آورده‏ايم. پس تو را به خدا سوگندت دهم او را به من ببخش؛ چون من دشمنىِ مردم اين شهر و خانواده او را براى خويشتن خوش ندارم.

1.. كنايه از اين كه : تو زنازاده‏اى! م .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
376

فقال له ابن زياد: يا فاسق، إن نفسك تمنّيك ما حال اللّه‏ دونه، ولم يرك اللّه‏ له أهلا.

فقال مسلم: فمن أهله إذا لم نكن نحن أهله؟! فقال ابن زياد: أمير المؤمنين يزيد.

فقال مسلم: الحمد للّه‏ على كلّ حال، رضينا باللّه‏ حكماً بيننا وبينكم.

۲ / ۶۳

فقال له ابن زياد: قتلني اللّه‏ إن لم أقتلك قتلةً لم يقتلها أحدٌ في الإسلام من الناس!

قال له مسلم: أما إنّك أحقّ من أحدث في الإسلام ما لم يكن، وإنّك لا تدع سوء القتلة وقبح المثلة وخبث السيرة ولؤ الغلبة.

فأقبل ابن زياد يشتمه ويشتم الحسين وعليّاً وعقيلاً عليهم الصلاة والسلام، وأخذ مسلم لا يكلّمه.

ثمّ قال ابن زياد: اصعدوا به فوق القصر فاضربوا عنقه، ثمّ أتبعوه جسده.

فقال مسلم بن عقيل (رحمة اللّه‏ عليه): لو كان بيني وبينك قرابة ما قتلتني!

فقال ابن زياد: أين هذا الذي ضرب ابن عقيل رأسه بالسيف؟ فَدُعي بكر بن حمران الأحمري، فقال له: اصعد فلتكن أنت الذي تضرب عنقه، فصعد به وهو يكبّر ويستغفر اللّه‏ ويصلّي على رسوله ويقول: الّلهمّ احكم بيننا وبين قوم غرّونا وكذّبونا وخذلونا، وأشرفوا به على موضع الحذّائين اليوم، فضربت عنقه وأتبع جسده رأسه.

وقام محمّد بن الأشعث إلى عبيد اللّه‏ بن زياد فكلّمه في هانئ بن عروة فقال: إنّك قد عرفت منزلة هانئ في المصر وبيته في العشيرة، وقد علم قومه أنّي أنا وصاحبي سقناه إليك، فأنشدك اللّه‏ لما وهبته لي، فإنّي أكره عداوة المصر وأهله.

۲ / ۶۴

فوعده أن يفعل، ثمّ بدا له فأمر بهانئ في الحال فقال: أخرجوه إلى السوق

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8370
صفحه از 726
پرینت  ارسال به