375
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

كه حاجت مرا روا سازى و آن وصيّت، پنهانى است. عمر از شنيدن وصيّت مسلم سرباز زد. عبيد اللّه‏ به او گفت: چرا از پذيرفتن وصيّت پسر عمويت امتناع مى‏ورزى؟ پس عمر برخاست و با مسلم به كنارى از مجلس آمد و در گوشه‏اى نشست كه ابن زياد هر دو را مى‏ديد.

پس مسلم به او فرمود: همانا در شهر كوفه، قرضى دارم كه از هنگامى كه وارد اين شهر شدم، آن را به قرض گرفته‏ام و آن هفت‏صد درهم است. پس زره و شمشير مرا بفروش و بدهى مزبور را بپرداز، و چون كشته شدم، بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن، و كسى به نزد حسين عليه‏السلام بفرست كه او را [از اين سفر] باز گرداند؛ زيرا من به او نوشته و آگاهش ساخته‏ام كه مردم با او هستند، و چنين پندارم كه او در راه است.

عمر، پيش ابن زياد آمد و گفت: اى امير! ميدانى چه سفارش و وصيّتى به من كرد؟ چنين و چنان گفت. ابن زياد به او گفت: شخص امين، خيانت نمى‏كند؛ ولى گاهى مرد خائن، امين مى‏شود [. اگر تو مرد امينى بودى، به مسلم خيانت نمى‏كردى]؛ امّا مال او پس اختيارش با تو [و وصيتى كه راجع به زره و شمشيرش كرده، در اختيار توست] و ما جلوگيرى نمى‏كنيم كه هر چه خواهى، به آن انجام دهى و امّا بدن او را ما باك نداريم كه چون او را كشتيم، هر چه خواهند در باره آن انجام دهند [و دفن كنند] و امّا حسين اگر او كارى به ما نداشته باشد، ما كارى به او نداريم. سپس ابن زياد به مسلم گفت: خموش باش اى پسر عقيل! به نزد مردم اين شهر آمدى، اينان گرد هم بودند، تو آنان را پراكنده كردى و دودستگى ايجاد كردى و آنان را به جان همديگر انداختى؟ مسلم فرمود: هرگز من براى اين كارها به اين جا نيامدم؛ لكن مردم اين شهر چون ديدند پدر تو نيكان ايشان را كشت و خونشان بريخت، و همانند رفتار پادشاهان ايران و روم با ايشان رفتار كرد. ما به نزد ايشان آمديم كه دستور دادگسترى دهيم، و به حكم كتاب خدا مردم را دعوت كنيم. ابن زياد گفت: تو چه به اين كارها؟ چرا آن گاه كه در مدينه بودى و شراب مى‏خوردى، در ميان مردم به عدالت و حكم قرآن رفتار نمى‏كردى؟

مسلم فرمود: من شراب مى‏خورم! آگاه باش به خدا سوگند همانا خدا مى‏داند كه تو دروغ مى‏گويى و ندانسته سخن گفتى و من چنان نيستم كه تو گفتى و تو به مى‏خوارگى سزاوارتر از من هستى و شايسته‏تر به اين كار كسى است كه زبان به خون مسلمانان، تر كند، و بكُشد به ناحق آن كس را كه خدا كشتنش را حرام كرده، و خون مردم بى‏گناه را به ستم و از روى دشمنى و بدگمانى بريزد و با اين همه، سرگرم لهو و لعب باشد و اين جنايات را بازيچه پندارد چنان كه گويا هرگز كارى نكرده.


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
374

حاجتي وهي سرّ، فامتنع عمر أن يسمع منه، فقال له عبيد اللّه‏: لِمَ تمتنع أن تنظر في حاجة ابن عمّك؟ فقام معه فجلس حيث ينظر إليهما ابن زياد، فقال له: إنّ عليَّ ديناً بالكوفة استدنته منذ قدمت الكوفة سبعمئة درهم، فاقضها عنّي، وإذا قتلت فاستوهب جثّتي من ابن زياد فوارها، وابعث إلى الحسين من يردّه، فإنّي قد كتبت إليه اُعلمه أنّ الناس معه، ولا أراه إلاّ مقبلاً.

فقال عمر لابن زياد: أتدري أيّها الأمير ما قال لي؟ إنّه ذكر كذا وكذا.

فقال له ابن زياد: إنّه لا يخونك الأمين ولكنّ قد يؤمن الخائن! أمّا مالك فهو لك ولسنا نمنعك أن تصنع به ما أحببت، وأمّا جثّته فإنّا لا نبالي إذا قتلناه ما صنع بها، ۲ / ۶۲

وأمّا حسين فإن هو لم يردنا لم نرده.

ثمّ قال ابن زياد. إيه يا ابن عقيل، أتيتَ الناسَ وهم جميع فشتّت بينهم، وفرّقت كلمتهم، وحملت بعضهم على بعض.

قال: كلا، لَسْتُ لذلك أتيت، ولكن أهل المصر زعموا أنّ أباك قتل خيارَهم وسَفَكَ دماءَهُم، وعمل فيهم أعمال كسرى وقيصر، فأتيناه لنأمر بالعدل، وندعو إلى حكم الكتاب.

فقال له ابن زياد: وما أنت وذاك يا فاسق؟ لِمَ لَمْ تعمل فيهم بذاك إذ أنت بالمدينة تشرب الخمر؟!

قال: أنا أشرب الخمر؟! أَمَ واللّه‏، إنّ اللّه‏ ليعلم أنّك تعلم أنّك غير صادق، وأنّك قد قلت بغير علم، وأنّي لست كما ذكرت، وأنّك أحقّ بشرب الخمر منّي، وأولى بها مَن يلغ في دماء المسلمين ولغاً، فيقتل النفسَ التي حرّم اللّه‏ قتلها، ويسفك الدمَ الحرام على الغصب والعداوة وسوء الظنّ، وهو يلهو ويلعب كأن لم يصنع شيئاً.

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8374
صفحه از 726
پرینت  ارسال به