373
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

تو را فرستاده بوديم او را براى ما بياورى! پس محمّد بن اشعث خاموش شد، و مسلم بن عقيل را به در قصر آوردند و در آن حال، تشنگى بر آن جناب غلبه كرده بود، و به در قصر مردمانى نشسته و به انتظار اجازه ورود بودند، كه در ميان آنان بود عمارة بن عقبة بن ابى معيط، عمرو بن حريث، مسلم بن عمرو، و كثير بن شهاب، و كوزه آب سردى بر در قصر نهاده بود. مسلم فرمود: شربتى از اين آب به من بدهيد! مسلم بن عمرو گفت: مى‏بينى چه قدر اين آب، سرد است؟ به خدا قطره‏اى از آن نخواهى چشيد تا حميم جهنّم را بچشى! مسلم بن عقيل فرمود: واى بر تو! كيستى؟ گفت: من كسى هستم كه حق را شناخت، آن گاه كه تو آن را انكار كردى، و خيرخواهى براى امام و پيشواى خود كرد، آن گاه كه تو خيانتش كردى، و پيروى او كرد، آن گاه كه تو نافرمانىِ او كردى. من مسلم بن عمرو باهلى هستم.

مسلم بن عقيل فرمود: مادرت بى‏فرزند شود! چه اندازه جفاپيشه و درشت‏خو و سنگ‏دل هستى! اى پسر باهله! تو سزاوارتر هستى به حميم و هميشه بودن در آتش دوزخ از من. آن گاه نشست و به ديوارى تكيه داد. عمرو بن حريث، غلام خود را فرستاد كوزه آبى كه دستمالى بر سر آن بود، با قدحى آورد. پس در آن به آب ريخت و به او گفت: بياشام. مسلم، قدح را گرفت و چون مى‏خواست بياشامد، پر از خونِ دهانش مى‏شد، و نمى‏توانست بياشامد و يك بار يا دو بار قدح را ريختند و دوباره آب كردند و نتوانست بياشامد. بار سوم كه خواست بياشامد، دندان‏هاى پيشين آن جناب در قدح افتاد. پس فرمود: سپاس خداى را اگر روزىِ من شده بود خورده بودم. در همين حال، فرستاده ابن زياد از قصر بيرون آمد و دستور داد كه او را وارد قصر كنند. مسلم چون به قصر درآمد، به عنوان امير بودن به ابن زياد سلام نكرد. يكى از پاسبانان گفت: چرا بر امير سلام نكردى؟

فرمود: اگر بخواهد مرا بكشد، چه سلامى به او بكنم، و اگر نخواهد مرا بكشد، پس از اين، سلام من بر او بسيار خواهد بود. ابن زياد به او گفت: به جان خودم سوگند كه كشته خواهى شد. مسلم فرمود: مرا خواهى كشت؟ گفت: آرى. فرمود: پس بگذار من به برخى از مردم خود وصيّت كنم. گفت: چنان كن. پس مسلم، به همنشينان عبيد اللّه‏ نگاهى كرد و ديد كه در ميان ايشان عمر بن سعد ابى وقّاص نشسته است. فرمود: اى عمر! همانا ميان من و تو پيوند خويشى هست و من اكنون حاجتى به سوى تو دارم و بر تو لازم است


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
372

فسكت ابن الأشعث.

وانتهي بابن عقيل إلى باب القصر وقد اشتدّ به العطش، وعلى باب القصر ناس جلوس ينتظرون الإذن، فيهم عمارة بن عقبة بن أبي معيط، وعمرو بن حريث، ومسلم بن عمرو، وكثير بن شهاب، وإذا قلّة باردة موضوعة على الباب، فقال مسلم: أسقوني من هذا الماء، فقال له مسلم بن عمرو: أتراها؟ ما أبردها! لا واللّه‏، لا تذوق منها قطرة أبداً حتّى تذوق الحميمَ في نار جهنّم.

فقال له ابن عقيل رضى‏الله‏عنه: ويلك من أنت؟ قال: أنا من عرف الحقّ إذ أنكرته، ونصح لإمامه إذ غششته، وأطاعه إذ خالفته، أنا مسلم بن عمرو الباهلي.

فقال له مسلم بن عقيل: لاُمّك الثكل، ما أجفاك وأفظّك وأقسى قلبك! أنت يا ابن باهلة، أولى بالحميم والخلود في نار جهنّم منّي، ثمّ جلس فتساند إلى حائط.

۲ / ۶۱

وبعث عمرو بن حريث غلاماً له، فجاءه بقلّة عليها منديل وقدح، فصبّ فيه ماء فقال له: اشرب، فأخذ كلّما شرب امتلأ القدح دماً من فيه فلا يقدر أن يشرب، ففعل ذلك مرّة ومرّتين، فلمّا ذهب في الثالثة ليشرب سقطت ثنيتاه في القدح، فقال: الحمد للّه‏، لو كان لي من الرزق المقسوم شربته.

وخرج رسول ابن زياد فأمر بإدخاله إليه، فلمّا دخل لم يسلّم عليه بالإمرة، فقال له الحرسي: ألا تسلّم على الأمير؟

فقال: إن كان يريد قتلي فما سلامي عليه؟ وإن كان لا يريد قتلي ليكثرنّ سلامي عليه.

فقال له ابن زياد: لعمري لتقتلنّ، قال: كذلك؟ قال: نعم، قال: فدعني اُوص إلى بعض قومي، قال: افعل، فنظر مسلم إلى جلسائه وفيهم عمر بن سعد بن أبي وقّاص فقال: يا عمر، إن بيني وبينك قرابة، ولي إليك حاجة، وقد يجب لي عليك نجح

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8435
صفحه از 726
پرینت  ارسال به