37
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

گرفت كه ابن عوسجه نام داشت.

گويد: وقتى مردم كوفه از آمدن مسلم سخن گفتند، پيش وى رفتند و بيعت كردند و دوازده هزار كس از آنها با مسلم بيعت كردند.

گويد: يكى از آنها كه دل با يزيد بن معاويه داشت، پيش نعمان بن بشير رفت و گفت: «تو ضعيفى يا ضعيف‏نما كه ولايت را به تباهى داده‏اى!». نعمان گفت: «اين كه ضعيف باشم، امّا مطيع خدا، بهتر از آن است كه نيرومند باشم و در كار معصيت خدا. من كسى نيستم كه پرده‏اى را كه خدا پوشانيده بدرم».

گويد: آن كس گفته نعمان را براى يزيد نوشت و او غلام خويش را ـ كه سرجون نام داشت و با او مشورت مى‏كرد ـ پيش خواند و خبر را با وى بگفت.

سرجون گفت: «اگر معاويه زنده بود، از او مى‏پذيرفتى؟». گفت: «آرى». گفت: «پس، از من بپذير كه كس جز عبيد اللّه‏ بن زياد درخور كوفه نيست. او را ولايتدار كوفه كن».

گويد: يزيد نسبت به عبيد اللّه‏، خشم آورده بود و مى‏خواسته بود او را از بصره بردارد. پس بدو نوشت كه از او راضى شده و كوفه را نيز با بصره به او داده و نوشت كه مسلم بن عقيل را بجويد و اگر به دستش آورد، خونش را بريزد.

گويد: عبيد اللّه‏ با سران مردم بصره بيامد و روى‏بسته، وارد كوفه شد و بر هر جمعى كه مى‏گذشت و سلام مى‏گفت، مى‏گفتند: «سلام بر تو، اى پسر دختر پيمبر خداى!»؛ كه پنداشتند او حسين بن على عليه‏السلام است.

گويد: و چون وارد قصر شد، غلام خويش را پيش خواند و سه هزار به او داد و گفت: «برو و كسى را كه مردم كوفه با وى بيعت مى‏كنند، بجوى و بدو بگوى كه يكى از مردم حمصى، كه براى اين كار آمده‏اى و اين مال را بدو مى‏دهى كه از آن نيرو گيرد».

گويد: عبيد اللّه‏ با وى همچنان لطف و مدارا كرد تا وى را به پيرى از مردم كوفه راهبرى كردند كه عهده‏دار بيعت بود. او را بديد و خبر خويش را با وى بگفت.

پير بدو گفت: «از ديدار تو خرسند شدم و آزرده‏دل! خرسند شدم از اين كه خدايت راهبرى كرده، آزرده‏خاطر شدم از اين كه هنوز كار ما استوار نشده». آن گاه او را پيش مسلم برد كه مال را از او بگرفت و با وى بيعت كرد. غلام پيش عبيد اللّه‏ بازگشت و خبر را با وى بگفت.

گويد: وقتى عبيد اللّه‏ بن زياد آمد، مسلم از خانه‏اى كه بود به خانه هانى بن عروه مرادى رفت. مسلم، به حسين بن على عليه‏السلام نوشت و بدو خبر داد كه دوازده هزار كس


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
36

فخرج حتّى قدمها، ونزل على رجل من أهلها يقال له: ابن عوسجة، قال: فلمّا ۵ / ۳۴۸

تحدّث أهل الكوفة بمقدمه دبّوا إليه فبايعوه، فبايعه منهم اثنا عشر ألفاً.

قال: فقام رجل ممّن يهوى يزيد بن معاوية إلى النعمان بن بشير، فقال له: إنّك ضعيف أو متضعِّف، قد فسد البلاد! فقال له النعمان: أن أكون ضعيفاً وأنا في طاعه اللّه‏ أحبّ إليَّ من أن أكون قويّاً في معصية اللّه‏، وما كنت لأهتك ستراً ستره اللّه‏.

فكتب بقول النعمان إلى يزيد، فدعا مولى له يقال له: سرجون ـ وكان يستشيره ـ فأخبره الخبر، فقال له: أ كنت قابلاً من معاوية لو كان حيّاً؟ قال: نعم، قال: فاقبل منّي، فإنّه ليس للكوفة إلاّ عبيد اللّه‏ بن زياد، فولّها إيّاه ـ وكان يزيد عليه ساخطاً، وكان همّ بعزله عن البصرة ـ فكتب إليه برضائه، وأنّه قد ولاّه الكوفة مع البصرة، وكتب إليه أن يطلب مسلم بن عقيل، فيقتله إن وجده.

قال: فأقبل عبيد اللّه‏ في وجوه أهل البصرة حتّى قدم الكوفة متلثّماً، ولا يمرّ على مجلس من مجالسهم فيسلّم إلاّ قالوا: عليك السلام يا بن بنت رسول اللّه‏ ـ وهم يظنّون أنّه الحسين بن عليّ عليه‏السلام ـ حتّى نزل القصر، فدعا مولى له فأعطاه ثلاثة آلاف، وقال له: اذهب حتّى تسال عن الرجل الذي يبايع له أهل الكوفة، فاعلمه أنّك رجل من أهل حمص جئت لهذا الأمر، وهذا مال تدفعه إليه ليتقوّى، فلم يزل يتلطّف ويرفق به حتّى دلّ على شيخ من أهل الكوفة يلي البيعة، فلقيه فأخبره، فقال له الشيخ: لقد سرّني لقاؤ إيّاي، وقد ساءني، فأمّا ما سرّني من ذلك فما هداك اللّه‏ له، وأمّا ما ساءني فإنّ أمرنا لم يستحكم بعد، فأدخله إليه، فأخذ منه المال وبايعه، ورجع إلى عبيد اللّه‏ فأخبره.

فتحوّل مسلم حين قدم عبيد اللّه‏ بن زياد من الدار التي كان فيها إلى منزل هانئ بن عروة المرادي، وكتب مسلم بن عقيل إلى الحسين بن عليّ عليه‏السلام يخبره ببيعة اثني

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 7168
صفحه از 726
پرینت  ارسال به