359
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

عمرو بن حجّاج و همراهانش گفتند: اكنون كه كشته نشده [و زنده است]، خداى را سپاس‏گزاريم، و پراكنده شدند. عبيد اللّه‏ بن زياد از قصر بيرون آمد و بزرگان مردم و پاسبانان و نزديكانش نيز با او بودند. پس به منبر بالا رفت و گفت: امّا بعد، اى مردم! همگى به پيروى از خدا و پيشوايان خود چنگ زنيد و پراكندگى ايجاد نكنيد كه هلاك خواهيد شد و خوار گرديد، و كشته شويد و ستم رسيده و محروم گرديد. همانا برادرت كسى است كه به تو راست بگويد، و هر كه مردم را ترساند، عذر خود خواسته. پس رفت كه از منبر به زير آيد، و هنوز از منبر به زير نيامده بود كه نگهبانان و ديده‏بانان مسجد از در خرمافروشان آمده و خروش مى‏كردند و مى‏گفتند: مسلم بن عقيل آمد! عبيد اللّه‏ به شتاب وارد قصر شد و درهاى آن را بست.

پس عبد اللّه‏ بن حازم گفت: به خدا من فرستاده مسلم بن عقيل بودم كه به قصر آمدم ببينم هانى چه شد و چون ديدم او را بزدند و به زندان افكندند، بر اسب خويش سوار شده و نخستين كس بودم كه به نزد مسلم بن عقيل رفتم و خبرها را به او دادم. پس به ناگاه ديدم زنانى از قبيله مراد، انجمن شده و فرياد مى‏زدند: «يا عبرتاه، يا ثكلاه».۱ پس بر مسلم بن عقيل درآمدم و خبر را به او دادم. به من دستور داد در ميان پيروانش فرياد زنم و آنان در خانه‏هاى اطراف خانه هانى پر بودند، و چهار هزار نفر در آن خانه‏ها بودند، به منادى خود گفت: فرياد زند: «يا منصور امت؛ اى يارى شده، بميران».۲ پس من فرياد زدم: «يا منصور امّت». مردم كوفه، يك‏ديگر را خبر كرده، گرد آمدند. مسلم براى سران قبائل كنده و مذحج، و تميم، و اسد، و مضر، و همدان، پرچم جنگ بست، و مردم يك‏ديگر را خوانده، فراهم شدند.

چيزى نگذشت كه مسجد و بازار از مردم پر شد و همچنان مردم به هم مى‏پيوستند تا شامگاه. پس كار بر عبيد اللّه‏ تنگ شد، و بيشتر كارش اين بود كه درب قصر را نگه‏دارند [مبادا مردم در قصر بريزند] و در ميان قصر، جز سى تن نگهبان و بيست تن از سران كوفه و خانواده و نزديكانش كسى با او نبود، و آن سركردگان مردم كه [هوادار بنى اميّه بودند و] در قصر نبودند و از اطراف مى‏خواستند به او بپيوندند، از طرف درب نزديك خانه روميان وارد قصر مى‏شدند، و آنان كه در قصر بودند، از بالا سرمى‏كشيدند و به لشكر مسلم نگاه مى‏كردند، و آنها به سوى اينان سنگ پرتاب مى‏نمودند و ناسزا به ايشان مى‏گفتند، و به عبيد اللّه‏ و پدرش زياد، بد مى‏گفتند.

1.. اين استغاثه و دادرسى هنگام پيش‏آمد و مصيبت است .

2.. اين شعار جنگى بوده و در برخى از جنگ‏هاى صدر اسلام نيز شعارشان همين بوده است م .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
358

فقال عمرو بن الحجّاج وأصحابه: أمّا إذ لم يقتل فالحمد للّه‏، ثمّ انصرفوا.

وخرج عبيد اللّه‏ بن زياد فصعد المنبر، ومعه أشراف الناس وشرطه وحشمه، فقال: أمّا بعد؛ أيّها الناس، فاعتصموا بطاعة اللّه‏ وطاعة أئمّتكم ولا تفرّقوا، فتهلكوا وتَذِلّوا وتُقتَلُوا وتُجفَوا وتُحرَبوا۱، إنّ أخاكَ من صدقك، وقد أعذر من أنذر.

ثمّ ذهب لينزل، فما نزل عن المنبر حتّى دخلت النظّارة المسجد من قبل باب التمّارين يشتدّون ويقولون: قد جاء ابن عقيل! قد جاء ابن عقيل! فدخل عبيد اللّه‏ القصر مسرعاً وأغلق أبوابه. قال عبداللّه‏ بن حازم: أنا واللّه‏ رسول ابن عقيل إلى القصر لأنظر ما فعل هانئ، فلمّا حبس وضرب ركبت فرسي فكنت أوّل أهل الدار ۲ / ۵۲

دخل على مسلم بن عقيل بالخبر، فإذا نسوة لمراد مجتمعات ينادين: يا عبرتاه! يا ثكلاه! فدخلت على مسلم بن عقيل فأخبرته، فأمرني أن اُنادي في أصحابه وقد ملأ بهم الدور حوله، وكانوا فيها أربعة آلاف رجل، فناديت: (يا منصور أمت)، فتنادى أهل الكوفة واجتمعوا عليه، فعقد مسلم لرؤس الأرباع على القبائل: كندة ومذحج وأسد وتميم وهمدان، وتداعى الناس واجتمعوا، فما لبثنا إلاّ قليلاً حتّى امتلأ المسجد من الناس والسوق، وما زالوا يتوثّبون حتّى المساء، فضاق بعبيد اللّه‏ أمره، وكان أكثر عمله أن يمسك باب القصر وليس معه في القصر إلاّ ثلاثون رجلاً من الشرط وعشرون رجلاً من أشراف الناس وأهل بيته وخاصّته، وأقبل مَن نأى عنه من أشراف الناس يأتونه من قبل الباب الذي يلي دار الروميّين، وجعل مَن في القصر مع ابن زياد يشرفون عليهم، فينظرون إليهم وهم يرمونهم بالحجارة ويشتمونهم ويفترون على عبيد اللّه‏ وعلى أبيه.

1.. الحَرَب : أخذ المال قهراً الصحاح : ج ۱ ص ۱۰۸ (حرب» .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8568
صفحه از 726
پرینت  ارسال به